برهان حدوث امام رضا علیه السلام

امام رضا علیه السلام در جواب کسی که پرسید دلیل بر وجود خداوند چیست؟ فرمودند: «أنت لم تکن ثم کنت،‌ و قد علمت أنک لم تکوّن نفسک و لا کوّنک من هو مثلک[1]»؛ «دلیل حدوث عالم خود هستی که پیش از این نبودی ولی اکنون هستی و تو می دانی که پدیدآورنده‌ی خودت نیستی و کسی مانند تو نیز به وجود آورنده‌ی تو نیست». این استدلال مقدمات روشن ولی ذکر نشده دارد و با ظاهر کردن این مقدمات بدیهی بودن و درستی استدلال امام روشن می‌شود و در واقع تقریر کلام امام به این صورت خواهد بود که:

  1. «تو معدوم بودی و موجود شدی»؛
  2. در این صورت «یا علت نداری(باطل است) و یا علت داری»؛
  3. در صورت دوم که علت داری، «یا علت خودت هستی(باطل است) و یا علت خودت نیستی»؛
  4. در صورتی که علت خودت نیستی، «یا علت مثل تو است(باطل) و یا علت مثل تو نیست».

مقدمه اول که «تو معدوم بودی و موجود شدی» بدیهی است و حداقل مفروض است. یکی از ابعاد وجودی انسان داشتن بعد زمانی است و یا انسان زمان‌دار است و به همین دلیل وقتی از شما بپرسند چند سال دارید مثلا میگویید 30 سال یعنی قبل از 30 سال نبوده اید و موجود شده اید. همچنین وقتی که میخواهید ساعت 9 صبح از تهران حرکت کنید و ساعت 2 به اصفهان بروید آیا زمانی که در تهران هستید و حرکت نکرده اید در اصفهان هم هستید یا نه؟ قطعا در اصفهان نیستید و الا حرکت معنا نخواهد داشت. و بعد از رسیدن به اصفهان وجودی در اصفهان دارید که این وجود ساعت 9 نبوده است و ساعت 2 موجود شده است. در این صورت «یا علت نداری و یا علت داری» و این قضیه بدیهی است چون دائر مدار نفی و اثبات است. و محال است که علت نداشته باشی چون لازمه‌اش وجود معلول بدون علت است. چنانکه دادگاههای عالم مبتنی بر همین است و حتی بچه پنج ساله هم اگر عروسکی که داشته و سالم بوده بعد که ببیند شکسته شده است؛ میداند این شکستگی نبوده است و محقق شده است و لذا میگوید چه کسی اسباب بازی مرا شکسته است؟ و در این صورت «یا علت خودت هستی و یا علت خودت نیستی»(این قضیه هم بدیهی است) و اینکه «علت خودت باشی» باطل و محال است ؛ چون لازم می‌آید هم موجود باشی و هم موجود نباشی. از جهت اینکه معلول هستی موجود نباشی و از جهت اینکه علت هستی موجود باشی. و این تناقض است و محال ؛ به عبارت دیگر اینکه خودت علت خودت باشی؛ یا موجود بودی و خودت را ایجاد کردی؛ در این صورت تحصیل حاصل است و یا موجود نبودی و علت ایجاد خود شدی در این صورت لا شیئ علت ایجاد نمیشود پس «علت خودت نیستی». و در این صورت که علت داری و آن علت خودت نیستی، «یا آن علت مثل توست (در این که معدوم بوده است و موجود شده است) و یا آن علت مثل تو نیست»؛ (یعنی چنین نیست که معدوم بوده و موجود شود یعنی عدم در او راه ندارد و فقط وجود دارد)(این قضیه نیز بدیهی است). اینکه «آن علت مثل تو باشد» به دو دلیل باطل و محال است:

 دلیل اول:

چیزی که در ذات او وجود نیست چنانکه موجد خود نیست، موجد غیر هم نمی‌تواند باشد. و به همین دلیل انسانها در اشیاء موجود، فقط عامل حرکت هستند نه اینکه اشیاء جدید ایجاد کنند. بنابر این علتِ تو نباید مثل تو باشد، یعنی چنین نباشد که معدوم بوده و موجود شود، بلکه فقط وجود داشته و عدم در او راه نداشته باشد. و لازمه‌ی آن ازلی بودن است و الا اگر ازلی نباشد یعنی در برهه‌ای از زمان نبوده باشد، صدق می‌کند که معدوم بوده و موجود شده است. و در این صورت مثل تو خواهد بود و این خلاف فرض است. پس باید علت، موجودی باشد که فقط وجود دارد و محال است عدم در او راه داشته باشد بنابر این باید ازلی باشد.

دوم اینکه:

  1. عالم مادی و طبیعت؛ حرکت و زمان و قبل و بعد و قوه و فعل دارد
  2. شرط قوه و فعل و قبل و بعد عدم اجتماع در وجود و بلکه محال بودن اجتماع آن‌هاست. یعنی مادامی‌که قوه از بین نرفته فعلیت محقق نمی‌شود و وقتی فعلیت محقق شد، قوه از بین رفته است مثلا دانه‌ای که بناست درخت شود این دانه، قوه درخت شدن را دارد ولی بالفعل درخت نیست و این درخت و دانه در آن واحد جمع نمیشوند یعنی محال است، دانه در عین دانه بودن، درخت باشد.
  3. شرط علت و معلول ضرورت اجتماع آن‌ها در وجود است. یعنی محال است علت تامه موجود باشد و معلول موجود نشده باشد و در زمان بعد موجود شود.
  4. بنابر این قوه و فعل و قبل و بعد هیچوقت علت و معلول نخواهند بود. پس هیچ امر مادی و طبیعت، علت ایجادی نخواهد بود. بنابر این چون کل عالم طبیعت؛ حرکت؛ قوه و فعل و قبل و بعد دارد و مادامی‌که در قوه و قبل است محال است فعلیت داشته و در بعد باشد و وقتی فعلیت محقق شد، صدق میکند که این فعلیت نبوده است و موجود شده است. بنابر این معلول خواهد بود. و در نتیجه علت دارد و علتش، فعلیت و قوه عالم طبیعت نمیتواند باشد. فعلیت نیست چون این فعلیت نبوده و لا شیئ علت ایجادی نیست. و قوه عالم، هم علت نیست چون قوه و فعل با هم جمع نمیشوند در حالیکه علت و معلول باید جمع باشند. از طرف دیگر مثلی هم برای عالم طبیعت وجود ندارد تا بحث شود که ایجاد کننده عالم؛ طبیعت است یا نه و لذا علت آن، ماوراء طبیعت خواهد بود. و این موجود ماوراء طبیعت ازلی و ابدی که معلول غیر نیست را خداوند می‌نامیم.

بنابر این خداوند زمانی نیست و حرکت و نزول ندارد و در نتیجه اعتقاد وهابیت در مورد نزول خداوند صحیح نیست. خداوند تکامل هم ندارد و این سؤال راسل که «اگر هر چیزی علتی دارد پس خدا را هم باید علتی باشد» و یا اینکه «اگر ما را خدا خلق کرده خدا را چه کسی خلق کرده است» صحیح نخواهند بود چون علت اینکه ما را خدا خلق کرده این است که در ما عدم راه دارد ولی در خدا عدم راه ندارد تا علت داشته باشد و همچنین چنین نیست که هر چیزی علت داشته باشد. چیزی علت دارد که عدم در او قابل تصور باشد.

امام صادق علیه السّلام فرمود: انّ اللّه تبارک و تعالى لا یوصف بزمان و لا مکان، و لا حرکة و لا إنتقال و لا سکون، بل هو خالق الزمان و المکان و الحرکة و السکون و الإنتقال؛ خداوند متصف به زمان و مکان و حرکت و انتقال و سکون نمیشود بلکه خداوند خالق زمان و مکان و حرکت و سکون و انتقال است.

  1. هر موجود مادی زمانمند و دارای بعد زمانی است
  2. هر موجودی که دارای بعد زمانی باشد تدریجی الوجود است
  3. پس هر موجود مادی تدریجی یعنی دارای حرکت است

اثبات صغری: زمان امتدادی است گذرا از موجودات جسمانی نه ظرف مستقلی از آنها که در آن گنجانیده شوند و اگر این امتداد را پدیده‌های مادی نداشتند قابل اندازه‌گیری نبودند.

اثبات کبری: زمان امری گذرا است که اجزاء بالقوه‌ی آن متوالیا بوجود می‌آیند و تا جزئی نگذرد جزء دیگری از آن تحقق نمی‌یابد. پس وجود جسمانی وجودی گذرا و نو شونده است و همین است معنای حرکت در جوهر[2]

صدرالمتألهین بر اثر اثبات حرکت در جوهر جهان ماده؛ موفقیت پیدا کرد که برای جهان ماده حدوث زمانی نیز اثبات کند زیرا به واسطه‌ی نفوذ حرکت و خروج تدریجی از قوه به فعل از جهان هر چه را فرض کنیم ( کل یا بعض) مسبوق به عدم زمانی می باشد[3]

 



[1]. ابن بابویه، محمد بن على، التوحید(للصدوق) ص، 293.

[2] . آموزش فلسفه؛ درس ۴۳ و ۵۹.

[3] . بررسی‌های اسلامی؛ ج ۲؛ ص ۲۳