موضوع: برهان لطف در امامت

نویسندگان: علی فتحی و علی صفر تیموری کیا

چکیده

یکی از مهمترین مباحث و اختلاف‌هایی که بین تشیع و غیر آن وجود دارد مسئله ضرورت عقلی وجود امام معصوم بر اساس برهان لطف است. منشأ انکار وجوب لطف بر خداوند و لطف بودن امام، خلط بین لطف مقرب مقسمی و لطف مقرب قسمی است که در ذهن برخی موجب تولید اشکال شده است. در این مقاله با مراجعه به کلام علما معنای مورد نظر آنان از لطف و لطف بودن امام و وجوب لطف بررسی شده و آنچه در این مقاله به دست آمده است این است که آنچه ایمان و عمل مردم به آن بستگی دارد لطف است و امامت هم از مصادیق و یا مقدمه لطف است. همچنین غیبت امام یا پیامبر در گذشته هم بوده است و فرقی بین امام غایب و حاضر نیست. امام غایب هم فواید مختلفی دارد از جمله علم به حفظ شریعت و اینکه اعتقاد به وجود او از ارکان ایمان است.

وجوب لطف بر خداوند هم به معنای این است که ذات خداوند و صفات کمالی خداوند به گونه‌ای است که مقتضی وجوب است نه این که کسی بر خداوند واجب کرده باشد و دلیل این وجوب هم حکمت و جود و کرم و تناقض در صفات است.

واژگان کلیدی: امامت، لطف مقرب، لطف محصل، لطف ممکن، وجوب،

مقدمه

یکی از مباحث مهم کلامی و اعتقادی بحث از افعال خداوند است و این که برخی از افعال بر خداوند واجب است که متکلمان از جمله آنها را فعل لطف دانسته‌اند که از آن بعنوان قاعده لطف یاد می‌شود. هم چنین آنها بر این قاعده مسائل بسیاری را استوار کرده‌اند: مانند وجوب نبوت، وجوب عصمت، وجوب معجزه و.... ازجمله مسائل کلامی و اعتقادی که از مصادیق این قاعده و متفرعات آن شمرده شده است مساله امامت و وجود امام معصوم در هر زمان است و امامیه برای اثبات امامت دلایل عقلی و نقلی فراوانی ارائه کرده‌اند و از جمله این دلایل عقلی قاعده وجوب لطف است و متکلمان عدلیه برای اثبات وجوب لطف بر خداوند و امامیه بر لطف بودن امامت دلایل متعددی را در کتابهای خود با شرح و بسط کامل ذکر کرده‌اند مانند کتاب الذخیره فی علم الکلام، الشافی فی الامامه، تلخیص الشافی، الاقتصاد فی ما یتعلق بالاعتقاد، المنقذ من التقلید، معارج الفهم و... و به شبهاتی که در این زمینه و از جمله در امامت امام زمان و غیبت ایشان واقع شده است به صورت کامل پاسخ داده‌اند.

و چون گاهی به علت عدم مراجعه و بررسی دقیق همه کلام علما، در فهم کلام آنها قصور واقع شده و در نتیجه باعث انکار قاعده لطف و انکار این که امامت از مصادیق آن باشد، شده است، از این جهت لازم و ضروری است، تا به تبیین و توضیح معنا و چیستی لطف و وجوب بر خداوند در کلام علما پرداخته و بررسی و تحلیل شود که آیا امامت از مصادیق لطف است یا نه؟ دلایل این مدعا کدام است؟ به فرض که امامت از مصادیق آن باشد آیا غیبت امام با لطف سازگاری دارد یا نه؟ آیا امامی که هیچ تصرفی ندارد وجودش فایده‌ای در بر دارد یا نه؟ اگر فایده دارد آن فواید کدام است؟ آیا لطف بر خداوند واجب است یا نه؟ و چه دلایل عقلی بر وجوب قاعده لطف وجود دارد ؟ برای این مقصود برهان لطف (امامت و عصمت لطف است، لطف بر خداوند واجب است، امامت و عصمت بر خداوند واجب است) تقریر شده و برای رسیدن به نتیجه مطلوب ابتدا به تبیین و توضیح مبادی تصوری (شامل معنای امامت، لطف، اقسام آن و وجوب لطف بر خداوند) پرداخته و سپس مقدمات برهان (کبری و صغری) اثبات می‌شود.

 پیشینه

قاعده لطف از قرن دوم در میان مسلمانان مطرح بوده است و برخی طرفدار آن[1] و برخی دیگر منکر آن بوده‌اند.[2] از جمله اولین کتابها در زمینه لطف، کتاب «کتاب الالطاف"منسوب به هشام بن حکم(متوفای قرن دوم) است[3]. فضل بن شاذان(متوفای قرن سوم) هم کتابی در باره لطف تالیف کرده است.[4] قاعده لطف مورد قبول متکلمین امامیه و زیدیه و معتزله بغداد بوده و مجبره(اشاعره) و معتزله بصره از مخالفین آن بوده‌اند.[5] در اغلب کتب کلامی چه کتب مثبتین (الذخیره فی علم الکلام، الشافی فی الامامه، قواعد المرام، انوار الملکوت، اللوامع الالهیه، کشف المراد و....) و چه کتب مخالفین(الاربعین، المحصل و....) در باره قاعده لطف سخن به میان آمده است. ایرادها و اشکالات برخی متکلمین اشعری مذهب[6] بر این قاعده و مصادیق آن همچون امامت و نیز پاسخ های مدافعان این قاعده[7] و مصادیق آن[8] در میان اهل کلام مشهور است.

وشاید دلیل مطرح شدن این قاعده در بین مسلمین از این جهت بوده است که در قرآن و روایات اشاراتی به مضمون آن قاعده شده بود. مانند، آیه شریفه «وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ‏»(اعراف/168)، که هدف از ابتلاء به مشکلات دنیا و برخورداری از نعمتهای آن را، بازگشت بندگان به حق و اطاعت دانسته، و در آیه شریفه «وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ إِلَّا أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ‏»(اعراف/94) به لطف اشاره شده است، زیرا مفاد آن این است که خداوند رسولان خود را به سوی بندگان فرستاده تا تکالیف او را به آنان ابلاغ و آنان را نسبت به راه کمال آگاه نمایند. از طرفی گاهی نعمتهای دنیا و غرق رفاه شدن سبب طغیان و نافرمانی از دعوت انبیاء شده و حکمت الهی اقتضاء کرده که آنان را به مشکلات و سختیها مبتلاء کند تا به سوی حق رو کنند و به همین خاطر است که انبیاء به اقامه حجت و برهان اکتفاء نکرده و به انذار و تبشیر بندگان نیز پرداخته اند «رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ‏» (نساء/165) و انذار و تبشیر در ترغیب بندگان به اطاعت خداوند و دوری از نافرمانی موثر است.[9]

در کلامی از امیر المونین نیز به لطف مصطلح اشاره شده[10] است آن جا که فرمودند «هدف از خلقت کمال بشر و هدف از تکالیف رسیدن بشر به کمال مذکور است و عمل به این تکالیف در سایه وعد و وعید صورت می‌گیرد و وعد و وعید هم باید به صورت ایجاد انگیزه و ترساندن باشد نسبت به ثواب و عقاب زیرا اکثر مردم تنها از این طریق اقدام به انجام تکلیف می‌کنند، بنابراین خداوند باید این کار را بکند(لطف) تا هدف از تکلیف و در نتیجه هدف از خلقت نقض نشود.»[11]

مفاهیم

معنای لغوی امام

هر کسی (یا چیزی)که مقدم بر دیگران و مقتدای آنهاست[12]، چه استحقاق تقدیم را داشته باشد یا نه.[13] بنابر این تعریف، پیامبر و خلیفه او امام خواهند بود.[14]

معنای اصطلاحی امامت و امام

امامتی که شیعه به آن معتقد است، شرط توحید و باطن قرآن[15]، روح کلی محیط بر همه روحها، شاهد بر اعمال است و نفوذ غیبی و تصرف تکوینی در عالم داشته و زمام هدایت معنوی و باطنی را در اختیار دارد[16].

لازمه چنین امامتی؛

1. مرجعیت دینی است (یعنی مقامی که دیگران باید از او پیروی کنند) که مستلزم عصمت بوده و قول و عملش حجت است.

2.حق رهبری اجتماعی و سیاسی است. بنابر این امام انسان کاملی است که به همه آن چه که مردم به آن محتاجند عالم بوده و بر احکام الهی امین و از هر گونه گناه و خطا معصوم می‌باشد. او حجت و مقتدای مردم، حافظ دین، مرجع علمی در حل اختلافات، مفسر مجملات دین، رهبر سیاسی و اجتماعی، هادی مردم به کمالات معنوی، و واسطه فیض الهی است.[17] بنابر این آنچه متکلمین شیعه در تعریف امام و امامت ذکر کرده‌اند لازمه معنای امام و امامت است.

در این مقاله سعی شده است تا برهان لطف طبق لازمه معنای امامت بررسی شود.

معنای لغوی لطف

راغب در مفردات مى‌نویسد: «حرکت آرام و سبک با پرداختن به کارهاى دقیق را با واژه‌هاى لطافت و لطف تعبیر مى‌کنند، و چیزى را که با حواس ظاهر قابل درک نیست، با کلمه لطافت بیان مى‌شود. از این رو، اگر خداى تعالى با واژه لطف وصف شود درست است و همچنین صحت توصیف خداوند به آن یا به جهت علم او به دقایق امور است، یا به جهت مرحمت و لطف او به بندگان و یا هدایت آن‌ها. خداى متعال مى فرماید «خدا نسبت به بندگانش لطیف است (حم، 19)».[18]
لطف به فتح طاء به معنی رفق و رافت و توفیق و عصمت است و برخی گفته‌اند به معنای هدایت است و اما به ضم طاء به معنای دقیق و ظریف است.[19] و اگر لطف به خدا نسبت داده شود مراد زیادی بر و نیکی و رأفت اوست به مردم نسبت به اموری که دقیق و ظریف و گویا دور از ذهن مردم است مثل هدایت کردن آنها به ایمان و اسلام و توفیق دادن به آنها برای طاعت و مراعات احکام و... [20]

بر اساس قول راغب و دیگران؛ رحمت، شفقت، رفق، رأفت، بر و تکرمه، لطف است[21] و مراد از لطف در قاعده لطف هم همین معناست. به عبارت دیگر، قاعده لطف بیان گر رحمت و شفقت الاهى بر مخلوقات و هدایت آنهاست. بنابر این معنای لغوی لطف که هم معنا با رحمت و هدایت است، مطابق معنای اصطلاحی لطف است که هم معنا با وجوب هدایت و رحمت است.

معنای اصطلاحی لطف

لطف آن چیزی است که انگیزه بنده را تقویت کرده، در نتیجه به اطاعت نزدیکتر و از معصیت دورتر می‌کند. متکلمین در تعریف لطف معمولا به معنای واحدی اشاره کرده‌اند، که در ذیل برخی از عبارات آنها ذکر می‌شود:

 شیخ طوسی در این باره می‌گوید:

«لطف در بین متکلمین چیزی است که انگیزه ایجاد می‌کند برای انجام واجب و خود داری از قبیح».[22]

 سید مرتضی در تعریف لطف می‌گوید:

«لطف آن چیزی است که برای انجام طاعت انگیزه ایجاد می‌کند».[23]

 فاضل مقداد گفته‌اند:

«لطف چیزی است که مکلف با آن به انجام طاعت و ترک معصیت نزدیک‌تر می‌شود».[24]

نکته: به این لطف، لطف مقرب هم می‌گویند.

اقسام لطف

 لطفی که تعریف شد، در اصطلاح متکلمین به دو قسم لطف مقرب و محصل تقسیم می‌شود.

 بنابر این، لطف مقرب، هم بر لطف مقسمی اطلاق شده است و هم بر لطف قسمی. و لذا باید توجه داشت که آنچه در برهان لطف مورد نظر است و برای آن برهان اقامه می‌شود لطف مقرب قسمی است. از سویی دیگر برخی از علما لطف را در معنای دیگری هم بکار برده‌اند که از آن تعبیر به لطف ممکن می‌شود. در این صورت لطف (مقسمی) سه قسم خواهد بود: لطف مقرب قسمی، لطف محصل و لطف ممکن.

لطف مقرب (قسمی)

مقصود از لطف مقرب عبارت است از آن چه خداوند انجام می‌دهد تا بنده را به انجام تکلیف نزدیک‌تر کند،[25] با این ویژگی که اگر نباشد، بندگان[26] یا اکثر[27] آن‌ها عادتا[28] تکلیف را انجام نمی‌دهند؛ یعنی اگر خداوند این لطف را انجام ندهد، بندگان تکلیف را امتثال نمی‌کنند، پس لطف شرط لازم تکلیف است، ولی اگر این لطف انجام شود، ممکن است بنده تکلیف را انجام دهد و ممکن است انجام ندهد، پس لطف شرط کافی برای امتثال بنده نیست.

به عبارت دیگر لطف چیزی است که مقرب به انجام تکلیف است و بدون آن تکلیف از سوی بندگان یا اکثر آنان محقق نمی‌شود[29]؛ اگر چه انجام تکلیف بدون آن لطف، ممکن است؛ یعنی لطفی که مقرب به فعل است اگر نباشد، انجام تکلیف امکان وقوعی دارد، ولی فرض این است که (از سوی بندگان یا اکثر آن‌ها) واقع نمی‌شود. نه این که بدون آن لطف، فعل، امکان وقوعی هم نداشته باشد.[30] بنابر این، این لطف مقرب قسمی مانند قدرت نیست که بدون آن وقوع فعل ممکن نباشد.[31] پس این لطف از سنخ مقتضی است نه علت تامه که موجب سلب اختیار شود.

 این که برخی متکلمین لطف را به «ما یقرب العبد الی الطاعه و یبعده عن المعصیه..."معنا کرده‌اند، مقصود آن‌ها از لطف، همین لطف مقرب قسمی است، نه لطف مقسمی، و این نکته از تبیین کبرای استدلال علمایی مثل سید مرتضی، شیخ طوسی، علامه حلی، محقق حلی، فاضل مقداد، ابن میثم بحرانی و محقق اردبیلی بدست می‌آید:

 «أن أحدنا لو دعا غیره الى طعامه- و فرضنا أنه یعلم أنه متى تبسم فی وجهه أو کلّمه باللطیف من الکلام و ما أشبه ذلک، حضر و لم یتأخر، و أنه متى لم یفعل معه ذلک، لم یحضر على وجه من الوجوه- وجبت علیه- متى استمرّ على ارادته منه الحضور و لم یرجع عنها -أن یفعل ذلک الذی علم أن الحضور لا یقع الا معه،...»[32]

یعنی اگر یکی از ما کسی را برای غذا خوردن دعوت کند و فرض کنیم دعوت کننده می‌داند چنانچه به او تبسم کند یا کلام دلنشینی به او بگوید و یا چیزی شبیه این‌ها، او بدون تاخیر حاضر خواهد شد، و اگر چنین کاری برایش انجام ندهد، به هیچ وجه حاضر نمی‌شود، در چنین صورتی بر دعوت کننده واجب است- تا هنگامی که خواهان حضور اوست و از خواسته خود برنگشته-، آن چه را که حضور دعوت شده وابسته به آن است، انجام دهد. 

 برخی از مخالفین دلیل لطف نیز همین معنا را از عبارات متکلمین شیعه فهمیده‌اند، از جمله آن‌ها است فخر رازی.[33]

این لطفی که متکلمین بر وجوب آن دلیل اقامه کرده‌اند، لطفی است که محصل غرض از تکلیف است به گونه‌ای که اگر نباشد مکلفین یا اکثر آنان اطاعت نمی‌کنند و غرض حاصل نمی‌شود. بنابراین، این قسم از لطف(لطف مقرب قسمی) جاری مجرای تمکین خواهد بود - در اینکه همانطور که بدون تمکین فعل محقق نمی‌شود، بدون لطف مقرب هم فعل محقق نمی‌شود- و برخی علما بر این نکته تصریح نموده‌اند.[34] و الا اگر مرادشان لطف محصل باشد در این صورت همه مردم باید مؤمن شوند و هیچ کافری نباید وجود داشته باشد. ثانیا اینکه علمای شیعه امامت را از مصادیق لطف دانسته‌اند و مثال به مهمانی زده‌اند نشان می‌دهد که منظورشان لطف مقرب قسمی بوده است و الا لازم می‌آید هیچ کس با خدا و نبی و امام مخالفت نکند[35] مثالی که به وعده و وعید زده‌اند هم نشان از مقرب بودن لطف است.

حاصل آنکه، لطفی مقرب قسمی است که سه امر در آن باشد: داعویت داشته باشد؛ اگر نباشد تکلیف محقق نشود؛ اگر باشد ممکن است تکلیف محقق شود و ممکن است محقق نشود.

و عدم توجه به این نکته(امر دوم) سبب شده برخی بین لطف مقرب و لطف محصل خلط نموده و گفته‌اند: قید نقض غرض را تقریبا همه متکلمان در کنار بیان لطف و مثال آن آورده‌اند که این نشان می‌دهد هر لطفی مورد نظرشان نبوده است، بلکه مقصود آنان لطف مقربی بوده است که نبود آن موجب عصیان است و نقض غرض به شمار می‌رود و همین عبارة اخرای قید«ان کان، یقع الطاعه و لولاه لم یطع"در تعریف لطف محصل است.[36] در حالیکه لطف مقرب قسمی قید«لولاه لم یقع"را دارد ولی قید «ان کان، یقع الطاعة» را ندارد.

چنانکه برخی از بزرگان نیز به خاطر عدم توجه به این قید دوم، و اینکه لطف مقرب فقط به معنای «ما یقرب العبد..."است که تعریف لطف مقرب مقسمی است؛ لطف مقرب ذکر شده در کبرای استدلال علما را فوق لطف مقرب مقسمی دانسته‌اند.[37] در حقیقت این خلط به خاطر عدم تفکیک بین لطف مقرب قسمی با لطف در مقسم پیش آمده است، چون در لطف مقسمی امر دوم (اگر نباشد تکلیف محقق نمی‌شود) شرط نیست و از طرف دیگر لطف را لطف مقسمی دانسته‌اند، بنابراین هر جا در لطف این شرط باشد آن را فوق لطف مقرب و غیر از آن می‌دانند.

  این قسم از لطف محل مناقشه متکلمین است[38] که مثلا آیا امامت از مصادیق این لطف است یا نه؟ در غیر این صورت اگر لطف به معنای «آن چه که فقط مقرب به طاعت است، بدون هیچ قیدی»، باشد، مثل امامت قطعا از مصادیق آن خواهد بود، ولی وجوب چنین لطفی بر خداوند قابل اثبات نیست، بلکه عدم وجوبش روشن است.[39] وچنین لطفی اگر محقق شود از باب تفضل است.[40]

لطف محصل

مراد از لطف محصل آن چیزی است که خداوند انجام می‌دهد و به واسطه آن انجام اطاعت و دوری از معصیت با اختیار مکلف حاصل می‌شود با این ویژگی که اگر این لطف نباشد، بندگان تکلیف را انجام نمی‌دهند. لطفی را که به اطاعت بینجامد توفیق و لطفی را که به دوری از معصیت بینجامد عصمت می‌گویند. برخی از علما به این معنای از لطف محصل و توفیق و عصمت تصریح کرده‌اند:

علامه حلی:

«لطف محصل آن است که با وجود آن اطاعت همراه با اختیار از مکلف سرمی‌زند و اگر نباشد مکلف اطاعت نمی‌کند با وجود این که در هردو حالت [ لطف مقرب قسمی و لطف محصل] امکان آن برایش وجود دارد».[41]

‏ شیخ طوسی:

«لطف بر دو قسم است؛ یکی آن که با بودن آن واجب انجام می‌شود و اگر نباشد، انجام نمی‌شود، که آن را توفیق گویند و آن که با بودن آن قبیح حتما مرتفع و ترک می‌شود و اگر نباشد مرتفع نمی‌شود که آن را عصمت گویند».[42]

فاضل مقداد:

«لطف محصل آن است که موجب حصول طاعت و ترک معصیت می‌شود».[43]

بنابراین اگر لطف محصل در مورد انجام واجبات باشد، آن را توفیق و اگر درباره خودداری از معصیت باشد، آن را عصمت می‌گویند. البته تذکر این نکته ضروری است که عصمت و توفیق به صورت مطلق در باره کسی بکار می‌رود که همه واجبات را انجام داده و از همه محرمات اجتناب کند، ولی در مورد افرادی که بعضی تکالیف را انجام می‌دهند، عصمت یا توفیق به صورت مضاف بکار می‌رود(در فلان عمل توفیق یا عصمت دارد). به همین دلیل عصمت یا توفیق به صورت مطلق جز بر انبیا و ائمه(ع) اطلاق نمی‌شود.[44]

در واقع این نوع لطف، فعل خداوند و توفیق خاصی است که اگر واقع شود موجب انجام فعل می‌شود اگر چه با اختیار؛ مانند عصمت که لطف از طرف خداست و موجب انجام طاعت اختیاری می‌شود. و اگر این لطف نباشد اطاعت واقع نمی‌شود(عادتا). این لطف قسیم لطف مقرب است. یعنی یک لطف خداوند، فقط مقرب به طاعت است چه مکلف اطاعت بکند یا نه و یک لطف موجب انجام طاعت می‌شود مانند عصمت که لطف است و موجب انجام فعل می‌شود اختیارا. علمای شیعه که عصمت را لطف دانسته‌اند به این معنا نظر داشته اند. ممکن است لطف محصل را این گونه هم بیان کرد که این نوع لطف به خاطر مقدماتی است که شخص انجام داده است که موجب اعطاء توفیق و لطف از طرف خدا شده است. مثلا خداوند یک لطف مقربی (لطف و توفیق عام) دارد مثل وعده و وعید و عصمت امام نسبت به مردم و بعد مردم از این لطف استفاده می‌کنند و خداوند لطف دیگری(توفیق خاص و یا عصمت) انجام می‌دهد که محصل است و در نتیجه فعل محقق می‌شود. این لطف چون فعل خداست بر او واجب است انجام دهد.[45] ولی ممکن است معنای دیگری از لطف محصل اراده شود که فعل خدا نیست به این صورت که خداوند لطف مقرب انجام می‌دهد و بعد اگر مردم اطاعت کردند و فعل محقق شد لطف محصل می‌شود. بیان آیت الله سبحانی در تعلیقه کشف المراد به این معناست.[46]

بر اساس تعریفی که برای لطف مقرب و محصل بیان شد، تشخیص مصادیق آن روشن تر می‌شود مثلا عصمت، نسبت به خود نبی و امام لطف محصل است، زیرا عصمت لطفی است که خداوند در حق معصومین انجام می‌دهد و آن ها با اختیار تکلیف را انجام می‌دهند و نسبت به دیگر مکلفین، امکان دارد که عصمت لطف مقرب قسمی باشد و یا لطف محصل.[47] زیرا عصمت معصومین موجب نزدیک شدن دیگر مکلفین به امتثال تکلیف است. و ممکن است مکلفین تکلیف را هم انجام دهند. ولی اگر این لطف نباشد عادتا تکلیف را انجام نمی‌دهند.

بنابراین هر آن چه که بدون آن تکلیف انجام نشود و با وجود آن انگیزه برای انجام تکلیف بیشتر بشود، لطف مقرب خواهد بود و هر آن چه که بدون آن تکلیف امکان انجام نداشته باشد لطف مقرب و محصل به حساب نمی‌آید. با توجه به نکته فوق، این که علما، اظهار معجزه خاص[48] (با فرض وجود معجزات و راههای دیگر برای ایمان)، نصب انبیا و امام[49] (نسبت به اداء واجبات شرعیه)، [50] معرفت خدا، [51] تکلیف (نسبت به تکالیف عقلیه)[52]، و امثال این ها را لطف به حساب آورده‌اند، مرادشان لطف مقرب خواهد بود و کسانی که تکلیف را لطف ندانسته‌اند، [53] مرادشان نفس تکلیف است نه نسبت به تکالیف عقلیه؛ مثلا نماز چون بدون بیان شارع، تمکن از انجام آن نیست، لطف مقرب به حساب نمی‌آید، ولی چون انگیزه انجام تکالیف عقلیه را زیاد می‌کند، لطف مقرب محسوب خواهد شد و چنانکه معلوم است انجام تکلیف عقلی مانند ظلم نکردن بدون تکلیف شرعی ممکن است.

لطف ممکن

گاهی علما لطف را واجب دانسته‌اند ولی این لطف را نه در معنای لطف مقرب به کار برده‌اند و نه در معنای لطف محصل، بلکه به معنای لطفی است که برخی از آن به لطف ممکّن تعبیر می‌کنند. یعنی لطف ممکّن را چیزی دانسته‌اند که اصل تکلیف به آن وابسته و بر آن مترتب است و بدون آن امکان انجام تکلیف وجود ندارد. مانند ارسال رسل، با این توضیح که چون غرض از خلقت انسان رسیدن او به مصالح و سعادت و کمال است و از سویی بسیاری از مصالح مانند عبادات و کیفیت آن ها را عقل به طور مستقل درک نمی‌کند و آگاهی از این مصالح متوقف بر ارسال رسل و بعثت انبیا خواهد بود و بدون ارسال رسل آگاهی امکان ندارد و این ارسال رسل لطف در حق مردم است؛ لذا این لطف، لطف ممکّن است؛ یعنی محصل[54]غرض خلقت است، و این لطف ممکّن همان است که امام صادق و امام رضا علیهما السلام برای اثبات ضرورت نبوت به آن استناد کرده‌اند:

قَالَ فَمِنْ‏ أَیْنَ‏ أَثْبَتَ‏ أَنْبِیَاءَ وَ رُسُلًا قَالَ ع إِنَّا لَمَّا أَثْبَتْنَا أَنَّ لَنَا خَالِقاً صَانِعاً مُتَعَالِیاً عَنَّا وَ عَنْ جَمِیعِ مَا خَلَقَ وَ کَانَ ذَلِکَ الصَّانِعُ حَکِیماً لَمْ یَجُزْ أَنْ یُشَاهِدَهُ خَلْقُهُ وَ لَا أَنْ یُلَامِسُوهُ وَ لَا أَنْ یُبَاشِرَهُمْ وَ یُبَاشِرُوهُ وَ یُحَاجَّهُمْ وَ یُحَاجُّوهُ ثَبَتَ أَنَّ لَهُ سُفَرَاءَ فِی خَلْقِهِ وَ عِبَادِهِ یَدُلُّونَهُمْ عَلَى مَصَالِحِهِمْ وَ مَنَافِعِهِمْ وَ مَا بِهِ بَقَاؤُهُم»‏[55]؛ سائل پرسید: چگونه لزوم پیامبران و فرستادگان خدا را اثبات میکنید؟ امام صادق علیه السلام فرمودند: از آنجا که اثبات کردیم آفریدگاری داریم که بسیار بلند مرتبه است نسبت به ما و همه مخلوقاتش و این آفریدگار حکیم است و هم چنین امکان ندارد که مخلوقات او را مشاهده یا لمس کنند یا با او به طور مستقیم روبرو شده و با او بحث و محاجه کنند، اثبات می‌شود که فرستادگانی در میان خلقش دارد که آنان را به سوی منافع و مصالح آنان و آن چه که رمز بقا آنها در آن است، سوق می‌دهند.  

امام رضا علیه السلام در مورد ضرورت نبوت فرمودند: لَمَّا لَمْ یَکُنْ فِی خَلْقِهِمْ وَ قُوَاهُمْ مَا یکملوا [یَکْمُلُونَ‏] لِمَصَالِحِهِمْ وَ کَانَ الصَّانِعُ مُتَعَالِیاً عَنْ أَنْ یُرَى وَ کَانَ ضَعْفُهُمْ وَ عَجْزُهُمْ عَنْ إِدْرَاکِهِ ظَاهِراً لَمْ یَکُنْ بُدٌّ مِنْ‏ رَسُولٍ‏ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُمْ مَعْصُومٍ یُؤَدِّی إِلَیْهِمْ أَمْرَهُ وَ نَهْیَهُ وَ أَدَبَهُ وَ یَقِفُهُمْ‏ عَلَى مَا یَکُونُ بِهِ إِحْرَازُ مَنَافِعِهِمْ‏ وَ دَفْعُ مَضَارِّهِمْ إِذْ لَمْ یَکُنْ فِی خَلْقِهِمْ مَا یَعْرِفُونَ بِهِ مَا یَحْتَاجُونَ إِلَیْهِ [مِنْ‏] مَنَافِعِهِمْ وَ مَضَارِّهِم»[56]؛ از آن جا که در خلقت مردم چیزی که بتوانند با آن مصالح خویش را به طور کامل تشخیص دهند، وجود ندارد و آفریدگار هم بلند مرتبه‌تر از آن است که دیده شود و ناتوانی آنان از ادراک او روشن است، چاره‌ای نیست جز آن که فرستاده‌ای معصوم بین خداوند و خلق او باشد تا امر و نهی و آداب او را به آنان برساند و آنان را آگاه سازند نسبت به آن چه که به واسطه آن می‌شود منافع خود را به دست آورند و چیزهای مضر را از خود دور کنند، زیرا خلقت آنان طوری نیست که بتوانند... چنانکه علما بر این قسم از لطف تصریح نموده‌اند:

شیخ طوسی:

بنابر این نصب ادله و اکمال عقل و ارسال رسل و ابقاء امام بعد از انبیاء لطف است. و معلوم است که بدون اکمال عقل انجام تکلیف ممکن نیست.[57]

خواجه نصیر طوسی:

چنانچه غرض از خلق بندگان مصلحت آنان باشد، آگاهی از مصالح و مفاسدشان که عقل آنان به تنهایی توان درک آن را ندارد، لطف واجب خواهد بود.

هم چنین اگر به خاطر زیادی مشغولیات و ابزار و اختلاف انگیزه ها و مقاصد، وقوع شر و فساد در هنگام ملاقاتها و معاملاتشان امکان پیدا کند؛ آگاهی دادن به آنان درباره چگونگی رفتارشان و معامله نیکو با هم و نظم بخشیدن به امور زندگی، لطف واجب خواهد بود.

 از آن جا که حق تعالی غیر قابل اشاره حسی است، آگاه نمودن بندگان جز از طریق مخلوقی مانند خودشان امکان پذیر نخواهد بود، بنابراین بعثت انبیا واجب خواهد بود.[58]

فاضل مقداد:

افعال خداوند هدفدار است و غرض خداوند در افعالش به بندگان برمی‌گردد، و این غرض منحصر در مصالح و دفع مفاسد آنان است که یا مربوط به دنیا یا مربوط به آخرت است که بر دو قسم است:

یک قسم آن مواردی است که عقل آنان به تنهایی توان درک آن را دارد مانند، وجود آفریدگار و صفات و حکمت او و حسن و قبح برخی چیزها؛ این موارد گاهی نیازمند آگاهی است، به خاطر آن که ممکن است شهوت و غضب یا هوی و هوس بر انسان مسلط شده و عقل در پرده‌های غفلت جسمانی پوشیده شده و مطلوب خداوند حاصل نشود.

 قسم دیگر آن مواردی است که عقل به تنهایی قادر به درک آن نیست، مانند بسیاری از مصالح زندگی، غذاها و دواجات و عبادات و کیفیت آن، که نیازمند آگاهی دادن است. بنابراین آگاهی دادن در هردو قسم لطف بوده و واجب است.[59]

شارح کتاب ایشان نیز به این معنا که قدرت از افراد لطف محصل است، تصریح می‌کند:

مراد از این قید «و لا حظّ له فى التّمکین» در قول مصنف این است که دخالتی در انجام و ترک ندارد که با آن احتراز میکند از لطف محصل[ یعنی لطف محصل در تمکین دخالت دارد]،...و حال آن که قدرت از افراد لطف محصل[= ممکن] است.[60]

تفتازانی:

آن چه که طاعت در آن حاصل میشود، محصل نامیده می‌شود، مانند ارزاق و آجال و قوا و ابزار و اکمال عقل و نصب ادله و مانند آن.[61]

آمدی:

گاهی لطف فعل خداوند است؛ مانند خلق قدرت برای بنده و اکمال عقل و نصب ادله و تهیه ابزار انجام اعمال صالح و ترک مفاسد.[62]

مقدس اردبیلی:

اگر لطف فعل خداوند باشد، واجب است که آن را انجام دهد؛ همانند قدرت و اکمال عقل و نصب ادله که از آن تکالیف فهمیده می‌شود.[63]

حسینی تهرانی:

حاصل کلام مصنف این است که لطف بر دو قسم است؛ محصل و مقرب. محصل که مصنف در صدد بیان و ذکر احکام آن است، همان است که با وجود آن اطاعت از مکلف با اختیار او انجام میشود و این قسم بر خلاف مقرب در تمکین مکلف برای انجام طاعت و ترک معصیت دخیل است، بلکه خود تکلیف از همین قبیل است.[64]

آیت الله سبحانی:

لطف محصل عبارت است از مبادی و مقدماتی که تحقق غرض خلقت و حفظ آن از بیهودگی بر آن متوقف است به گونه‌ای که اگر این مقدمات و مبادی را مهیا نکند، فعلش از هدف داری تهی بوده و موجب نقض حکمت او می‌شود، که مستلزم احتراز از بیهودگی است. این مطلب درست مانند بیان تکالیف انسان و اعطاء قدرت به او برای امتثال آن است. هم چنین از این باب است فرستادن انبیا برای نشان دادن راه سعادت و طی مسیر آن و در دلایل پیش از این دانستی که انسان ناتوان است از این که با کمک عقلش به معارف حقیقی دست یابد یا در طریق سعادت قدم نهد و از تعالیم آسمانی بی نیاز باشد.[65]

آیت الله خرازی:‏

بدان مراد از لطف بودن آن(ارسال رسل)، تنها آن چیزی است که انسان با آن تمکن از طی نمودن اختیاری راه سعادت را پیدا می‌کند، زیرا بدون این لطف نمی‌تواند راه را بشناسد که آن را طی کند و از بیراهه اجتناب نماید.

 بنابراین ارسال رسل لطف ممکنی است که انسان به هیچ وجه از آن بی‌نیاز نمی‌شود نه آن که مصطلح در علم کلام است، زیرا مراد از آن لطف مقرب است نه ممکن.

 به همین جهت است که آن را تعریف کرده‌اند به «آن چه که عبد را به اطاعت نزدیک و از معصیت دور می‌کند که تاثیری در تمکین عبد نداشته و او را مجبور نمی‌سازد». آنان برای این لطف مثال می‌زنند به کسی که مهمانی را برای طعام دعوت می‌کند و دعوت کننده می‌داند با آن که مهمان موظف است که اجابت کند و توانایی اجابت هم دارد، اما بدون احترام ویژه اجابت نخواهد کرد.

بنابر این آن احترام ویژه، مکلف را به اطاعت نزدیک و از مخالفت دور می‌کند و در این صورت اگر دعوت کننده از دعوت خود غرض صحیحی داشته باشد، بر او واجب است که آن احترام ویژه را در حق او انجام دهد تا غرضش حاصل شود و گرنه غرض صحیح خود را نقض کرده و نقض غرض از حکیم ناپسند است.

آشکار است که انسان نسبت به طی نمودن راه سعادت و اجتناب از گمراهی همانند انسان دعوت شده در مثال مذکور نیست که متمکن از امتثال است، زیرا انسان همه آن چه را که به صلاح یا به زیان اوست، جز از طریق ارسال رسل نمی‌داند، بنابر این ارسال رسل را لطف به معنای مذکور در کلام دانستن، پایین آوردن بی دلیل درجه نیاز به بعثت انبیا است، زیرا نیاز انسان به ارسال رسل بیش از نیاز مدعو به احترام ویژه است.[66]

بنابر آنچه از کلام علما ذکر شد می‌توان گفت که آنها لطف ممکن را هم قبول داشته اند.  

 با توجه به آن چه گذشت می‌توان تعریفی ارائه کرد که شامل هر سه قسم لطف باشد: هر آن چه ایمان و عمل مردم به آن وابستگی دارد لطف است.[67]حال یا به گونه‌ای است که بدون آن امکان ایمان و عمل وجود ندارد (لطف ممکن) و یا در عین اینکه بدون آن لطف، ایمان و عمل امکان دارد، ولی واقع نمی‌شود(لطف مقرب قسمی و محصل).

وجوب بر خدا

مقصود از حکم عقل به وجوب لطف بر خداوند یا در محدوده حکم عقل نظری است یا عقل عملی. وجوب لطف بر خداوند در محدوده عقل نظری، مانند معنای وجوب در «واجب الوجود"یعنی لزوم و استحاله انفکاک می‌باشد که مقتضای کمال ذات و صفات(حکمت) است.[68]یعنی منظور از وجوب همان ضرورت فلسفه و کلام است که امری است تکوینی و یقینا خداوند که کمال محض است و عین علم و قدرت و حیات و مانند آن است از او کار حسن صادر می‌شود و قطعا کار قبیح از او صادر نمی‌شود؛ زیرا همه مبادی صدور حسن برای خداوند حاصل است و همه مبادی صدور قبیح از اوصاف سلبی خداوند بوده و از او زایلند.[69] برخی مقصود از این وجوب را «وجوب عن الله یا من الله" دانسته‌اند.[70]

اما وجوب لطف بر خداوند در محدوده عقل عملی به خاطر این است که عقل، هر صفتی را که در خود کمال بداند، حکم می‌کند، خداوند که خالق آنست قطعا به نحو کامل‌تر متصف به آن است و هر صفتی را که نقص خود ببیند، حکم می‌کند، خداوند منزه از آن است و عین همین قاعده در افعال نیز هست یعنی عقل حکم می‌کند که خداوند منزه است از ترک هر فعلی که اگر دیگران آن را ترک کنند مستحق ذم می‌باشند[71] که برخی از این وجوب، تعبیر به «وجوب علی الله" کرده‌اند.[72]

تبیین و اثبات کبری

مقصود از لطف در کبری(لطف بر خداوند واجب است) هم لطف مقرب قسمی است و هم لطف ممکن. اما لطف مقرب قسمی است که نیازمند به اثبات است نه لطف (ممکّن)، چون لطف ممکن، تمکین و شرط تکلیف است، مانند عقل و قدرت، و در وجوب این لطف هیچ اختلافی وجود ندارد.

علما دلایل مختلفی برای اثبات کبری ذکر کرده‌اند، که مهمترین و بی نقص‌ترین آن‌ها از این قرار است:

برهان حکمت و نقض غرض[73]

لطف چیزی است که ایمان(وعمل) مردم به آن بستگی دارد(صغری)

هر آن چه ایمان (و عمل) مردم به آن بستگی دارد، واجب است[74](کبری)

لطف واجب است(نتیجه)

اما صغرای این استدلال مفروض ما و معنای لطف است

واما کبرای استدلال به این دلیل است که:

خداوند ایمان و عمل را از مردم خواسته است و از طرف دیگر ایمان و عمل مردم وابسته به لطف از طرف خدا است. بنابر این باید خداوند لطف را هم بخواهد و الا نقض غرض می‌شود. مثلا اگر بدانیم که مکلفین در عین این که به حکم عقل می‌دانند کشتن فرزند قبیح است(فرضا حجت هم بر آنان تمام باشد)، ولی این کار را ترک نمی‌کنند، مگر خداوند پیامبری را بفرستد و به آنان بگوید این کار حرام است و عقاب دارد در این صورت اگر خداوند پیامبر را نفرستد و وعید به عقاب ندهد، نشان می‌دهد خداوند ترک کشتن را نخواسته است و این نقض غرض است و قبیح.[75]  

 به تعبیر دوم، اگر فرض کنیم نوع مکلفین به پیامبری که نبوتش از طریق نقل متواتر یا شنیدن از پیامبر قبلی ثابت شده ایمان نیاورند، مگر از طریق ارائه معجزه، در این صورت اگر خداوند ایمان به این پیامبر را از مردم خواسته باشد، باید معجزه در اختیار این پیامبر قرار دهد(فرض بر این است هیچ مانعی برای ارائه معجزه وجود ندارد)، در غیر این صورت معلوم می‌شود ایمان مردم را نخواسته و غرض خود را نقض کرده است و حال آن که خداوند هیچ گاه غرض خود را نقض نمی‌کند؛ زیرا نقض غرض محال است و از خداوند صادر نمی‌شود. بنابر این وقتی اتمام حجت و احتجاج به معجزه‌ای وابسته باشد، قاعده لطف مقتضی تحقق آن معجزه است.[76]

و به تعبیر سوم، همه علمای شیعه در مورد وجوب عصمت پیامبر در مقام عمل اتفاق دارند. با این که به لحاظ عقلی بدون عصمت در مقام عمل و با وجود معجزه، حجت بر مردم تمام است، چون عقل نفی نمی‌کند که کسی پیام الهی را به طور کامل به مردم برساند و بگوید باید چنین کرد، ولی من هم مانند شما گاهی مرتکب عصیان می‌شوم. و این عقلا محال نیست.[77]

وجه اتفاق علمای شیعه بر این مطلب این است که چون کسی که ادعای نبوت می‌کند برای نوع مردم تفکیک بین افعال او که کدام دینی است و کدام غیر دینی، مشکل است و هر کاری که او می‌کند حجت تلقی می‌شود؛ یعنی در ذهن نوع مردم بین یک مرتبه عصمت (تلقی و ابلاغ) و سایر مراتب آن (در مقام عمل) ملازمه هست این ملازمه و لو نتیجه بی‌توجهی مردم باشد اما یک واقعیت انکار ناپذیر است و با وجود چنین ملازمه‌ای بر خداوند واجب است کسی را به عنوان پیامبر مبعوث کند که در همه مراتب معصوم باشد.[78]

بنابراین علما عصمت در مقام عمل را بر خداوند واجب دانسته‌اند با این که بدون آن ایمان و عمل به تکلیف ممکن است.

و اینها چیزی غیر از وجوب لطف نیست.

همین بیان درباره نیاز به ضمانت اجرایی(لطف)، برای ارزش‌های اخلاقی، مطرح است. بدون شک، برخلاف تصور سقراط، صرف شناخت افعال خوب و بد، نمی‌تواند علت تامة انجام یا ترک آنها باشد. ممکن است کسی ارزش‌های اخلاقی را به‌خوبی بشناسد و بداند، اما از عمل بر طبق آنها خودداری نماید. افزون بر این، بر اساس روان‌شناسی انسان می‌توان گفت که اگر نگوییم همه انسان‌ها، دست‌کم بسیاری از آنها، تا تشویق یا تنبیهی نباشد، چندان رغبتی به انجام کارهای خوب و ترک کارهای بد از خود نشان نمی‌دهند. درواقع مصلحت‌خواهی، خودگرایی و حب ذات در همه مسائل، از جمله مسائل اخلاقی، گریبان‌گیر عموم انسان‌هاست، و کمتر کسی را می‌توان یافت که صرفاً به دلیل عشق به حقیقت و عشق به خداوند، به ارزش‌های اخلاقی و هنجارهای دینی پایبند باشد. بسیاری به سبب شوق به بهشت و نعمت‌های آن و بسیاری دیگر به دلیل هراس از جهنم و نقمت‌های آن است که به رفتارهای اخلاقی تن می‌دهند و خود را مقید به انجام کارهای خوب و ترک کارهای بد می‌کنند. بی‌تردید در‌این‌زمینه نیز دین با ارائة تضمین‌های لازم موجب به فعلیت رسیدن ارزش‌های اخلاقی می‌شود.[79]

به بیان علامه طباطبایی اخلاق در صورت استقرار در نفس مؤثر واقع می‌شود و استقرار آن نیازمند ضامن است و تنها توحید و معاد است که می‌تواند ضامن باشد. اگر اعتقاد به معاد نباشد هیچ سبب اصیل دیگرى نیست که بشر را از پیروى هواى نفس باز بدارد، و وادار سازد به اینکه از لذائذ و بهره‏هاى طبیعى نفس صرفنظر کند، چون طبع بشر چنین است که به چیزى اشتها و میل می‌کند و چیزى را دوست می‌دارد که نفعش عاید خودش شود، نه چیزى که نفعش عاید غیر خودش شود، مگر آنکه برگشت نفع‏ غیرهم به نفع خودش باشد.[80]

بنابر این تمام مقدّساتى که اجتماع بشر دارد: قانون، اخلاق، عدالت، مساوات، آزادى، انسانیّت و همدردى، هر چه که به فکر شما برسد، تا پاى دین در میان نباشد حقیقت پیدا نمى‏کند. پشتوانه همه اینها فقط و فقط دین است.[81]

پس در عین اینکه با علم به گزاره های اخلاقی و دینی(تکالیف)، حجت بر انسان تمام است ولی در مقام عمل چون انسانها بر طبق عقل خود عمل نمی‌کنند بر خداوند لازم است تا ضمانت اجرا قرار دهد و آن معاد و وجود بهشت و جهنم است.

برهان تناقض در صفات

اگر خداوند اطاعت را اراده کرده باشد، لطف را هم اراده می‌کند(صغری)؛ زیرا اطاعت متوقف بر لطف است، مثل تمکین بنابراین اگر خداوند لطف را اراده نکرده باشد، لازمه‌اش این است که هم اطاعت را اراده کرده باشد و هم اراده نکرده باشد و این تناقض در صفات است که محال می‌باشد.

لکن خداوند اطاعت را اراده کرده است(کبری)، و این مفروض ما است.

خداوند لطف را هم اراده کرده است.[82]

برهان جود و کرم

این برهان را به دو صورت می‌توان تقریر کرد:

1. لطف خیر محض یا خیر کثیر است(صغری)، این مفروض ماست و از معنای لطف فهمیده می‌شود؛

هر چه خیر محض یا خیر کثیر باشد واجب است(کبری)، چون مقتضای کمال مطلق ذاتی و صفات (جود و کرم و حکمت) است؛

لطف واجب است. (نتیجه)

 برخی از علما بر کبرای این استدلال تصریح نموده‌اند.[83]

2. لطف که همان رحمانیت و رحیمیت خداوند است، از کمال مطلق خداوند، که عین ذات است، ناشی می‌شود، زیرا وقتی محل، استعداد فیض لطف را داشته و خداوند کمال مطلق بوده و در او جهل، بخل، عجز، نقص و عدم محبت به کمال، وجود نداشته باشد، مقتضای کمال مطلق، لزوم افاضه لطف است.[84]  

تبیین و اثبات صغری(وجه لطف بودن امام و عصمت آنان)

لطف بودن امام به سه صورت قابل تقریر است:

امامت لطف است یا نسبت به دیگران و یا نسبت به شخص امام؛ و در صورت نخست، سه قسم می‌شود، به این صورت که لطف بودن امام نسبت به دیگران یا لطف مقرب است؛ یا لطف محصل است و یا لطف ممکن(البته در هر سه صورت، نسبت به شخص امام لطف محصل هم خواهد بود مثلا عصمت امام نسبت به دیگران لطف مقرب است و اگر باعث اطاعت مردم شد لطف محصل می‌شود. و در هر دو صورت عصمت امام نسبت به خود امام لطف محصل است).

هر یک از این چهار قسم را می‌توان با برهان اثبات نمود:

لطف مقرب بودن امام

امام لطف مقرب است، زیرا وجود امام یا خیر محض است یا نیست. اگر خیر محض نباشد، یا خیر کثیر است، یا نیست. اگر خیر کثیر نباشد، یا خیر و شرش مساوی است، یا نیست. اگر نیست، یا شر کثیر است، یا نیست(شر محض است). بنابراین وجود امام معصوم عقلا از یکی از پنج صورت خارج نیست: یا خیر محض است، یا خیر کثیر است، یا خیر و شرش مساوی است، یا شر کثیر است، یا شر محض است.[85] (صغری) و این بدیهی است.

لکن محال است وجود امام معصوم شر محض، یا شر کثیر و یا خیر و شرش مساوی باشد (کبری)

نتیجه: وجود امام خیر محض یا خیر کثیر است(لطف است).

دلیل کبرای این استدلال این است که با توجه به بررسی عادات و احوال مردم اگر مردم رئیسی داشته باشند که جلوی ظالمین را بگیرد و مظلومان را یاری کند و نسبت به واجبات تحریک کند و از محرمات باز بدارد؛ ضرورتا مردم به صلاح نزدیک‌تر و از فساد دو‌رتر خواهند بود و اگر چنین رئیسی نداشته باشند حال مردم عکس این حالت خواهد بود. و اگر چنین باشد نمی‌توان گفت که خیر و شر امام مساوی است تا چه رسد به این که شرش بیشتر یا شر محض باشد. بنابراین وجود امام خیر محض یا خیر کثیر است.[86]

و چنانچه در کبرای برهان لطف گفته شد، خداوند خیر محض یا خیر کثیر را ترک نمی‌کند. بنابراین نصب [ وجود ] امام معصوم بر خداوند واجب است (به همان معنا که گفته شد) و آن را ترک نمی‌کند.

برای اثبات این که امام خیر محض یا خیر کثیر است تقریر دیگری می‌توان ذکر نمود:

اگر امام خیر محض یا خیر کثیر نبود، عقل به صورت مطلق حکم نمی‌کرد به این که وجود امام به صلاح مردم و نبودش به زیان آنان است (صغری)

لکن عقل به صورت مطلق چنین حکمی می‌کند[87] (کبری)، زیرا چاره‌ای از وجود حاکم عادل یا غیر عادل نیست.

امام خیر محض یا خیر کثیر است (نتیجه).

البته خیر محض بودن امام را فی نفسه (نه نسبت به مردم) میتوان لطف محصل در نظر گرفت، که غرض از خلقت را (که همان معرفت به خداوند آنچنان که حق اوست[88])؛ محقق می‌کند. به عبارت دیگر غرض از وجود نبی و امام، اصلاح حال امت نیست بلکه غرض تقرب و وصول به لقاء خدا است ولی بر فعل آنها اهتداء امت مترتب می‌شود.[89] بر این اساس، این گفته برخی از علما «وجوده لطف"را میتوان بر این معنا هم حمل کرد.

 عصمت امام هم اگر نسبت به خود امام لحاظ شود، لطف محصل است چون بدون عصمت غرض مذکور محقق نخواهد شد. چنانکه در بحث اثبات کبرای برهان لطف گفته شد.

لطف مقرب و ممکن بودن امام

استدلال دیگری برای اثبات این که «امام لطف است» می‌توان ارائه نمود که چندین مقدمه دارد و تقریر آن به قرار ذیل است:

1. تحقق هدف از آفرینش متوقف است بر راهنمایی بشر به وسیله وحی و ارسال رسل.

2. حکمت بعثت و تعدد پیامبران این است که: راه سعادت دنیا و آخرت را به بشر می‌آموزند؛ از تحریف جلوگیری می‌کنند؛ افراد مستعد را تربیت کرده و آنان را تا آخرین مرحله کمال که برایشان میسور است می‌رسانند؛ آزادی انسان از همه قیود و بت پرستی ها و تحقق عبادت مطلقه برای خدا را رهبری می‌کنند و اگر شرایط مساعد بود قوانین الهی را اجرا می‌کنند تا تمام اهدافی که شریعت برای آن آمده به طور دقیق و معصومانه محقق شود.(البته باید توجه داشت که مقاصد عالی دین تنها تبلیغ رسالت و هدایت افراد مستعد و.... نیست بلکه در عداد مقاصد عالی، اتمام حجت است. لذا منافاتی بین عدم ایمان و انذار نیست چون موجب اتمام حجت است[90]).

3. دین اسلام دین خاتم و همگانی است و ختم نبوت در صورتی با حکمت بعثت انبیاء سازگار است که اولا آخرین شریعت آسمانی پاسخگوی همه نیازهای بشری باشد و ثانیا تا پایان جهان تضمین شده باشد (عدم هر گونه تحریف).

4. مقدمه پیش مستلزم آن است که شریعت خاتم از زیاده و نقصان و تحریف محفوظ بوده، مقاصد و اهداف شریعت تفسیر شود، حکم موضوعات جدید بیان شود، متشابهات تبیین شود و شبهات پاسخ داده شود.

5. بقا قرآن تا پایان جهان تضمین شده، لکن همه احکام و قوانین اسلام از ظاهر آیات استفاده نمی‌شود، مثل تعداد رکعت های نماز و کیفیت انجام صدها حکم واجب و مستحب دیگر.

6. از سویی تبیین و تعلیم این احکام و قوانین بر عهده پیامبر است و به این ترتیب حجیت و اعتبار سنت آن حضرت ثابت می‌شود.

7. پس از رحلت پیامبر شریعت اسلام یکی از سه حالت را خواهد داشت: شارع مردم را به حال خود واگذار کرده؛ یا امت به درجه‌ای رسیده باشد که همه نیازهای مذکور را تأمین کند؛ یا این که پیامبر همه آنچه را که از راه وحی دریافت کرده که پاسخگوی نیازهای بشر است را به کسی که اهلیت آن را دارد واگذار کرده باشد.

8. از سه احتمال گفته شده بطلان احتمال نخست روشن است، زیرا با غرض از بعثت انبیاء ناسازگار است.

9. احتمال دوم هم باطل است، زیرا:

أ) از سویی بشر از راه عقل نمی‌تواند حتی احکام و قوانین تأمین کننده سعادت دنیایی خود را تامین کند تا چه رسد به تأمین قوانین و احکامی که بتواند سعادت اخروی او را تأمین کند،

ب) و از سوی دیگر پیامبر همه احکام و قوانین و معارف الهی مورد نیاز مردم را بیان نکرده‌اند، زیرا:

اولا عمر پیامبر کوتاه بود و زمان کافی برای بیان همه اینها نبود که شاهد آن اختلاف‌هایی بود که پس از رحلت پیامبر اسلام برای صحابه پیدا شد،

و ثانیا بیان برخی از احکام به خاطر عدم تحقق موضوعات آن و عدم درک مردم نسبت به آن ممکن نبود.

10. هم چنین تضمینی برای محفوظ ماندن همان مقدار بیان شده هم وجود ندارد. شاهد آن اختلاف در کیفیت وضو گرفتن و مانند آن است.

11. تزکیه و تعلیم کامل مبتنی بر این است که اختلاف‌هایی که در مجتمع انسانی پیدا می‌شود، حل شود، مانند اختلاف در خدا و عبادت او و در فهم حیات و حرکت اجتماعی: به گونه‌ای که موجود محدود، خدا لحاظ شده و عبادت شود و هم چنین شهوات و امیال و افکار منحرف و ستمگران و آبا و اجداد به ناحق تبعیت شود و این اختلاف از سنتهای طبیعی خداوند در طول تاریخ است که با 23 سال نبوت یا بیشتر از آن قابل برداشته شدن نیست.

12. علاوه بر این ها اگر به فرض همه احکام بیان شده باشد و بپذیریم که بقا آن تضمین شده باشد، باز برای تربیت افراد مستعد و رساندن آنان به بالاترین درجه کمال نیاز به مربی الهی وجود دارد تا بتواند نقش تربیتی پیامبر را ایفا کند.

بنابراین هنگامی دین اسلام دین کامل و پاسخگوی نیازهای همه انسانها تا پایان جهان است که در متن دین راهی برای تأمین مصالح ضروری جامعه پیش بینی شده باشد، مصالحی که با رحلت پیامبر در معرض تهدید و تفویت قرار نگیرد و این راه چیزی جز نصب جانشین شایسته برای رسول اکرم نخواهد بود، جانشینی که دارای علم خدادادی باشد تا بتواند حقایق دین را با همه ابعاد و دقایقش بیان کند و دارای ملکه عصمت باشد تا تحت تاثیر انگیزه های نفسانی و شیطانی واقع نشود و مرتکب تحریف عمدی در دین نگردد و انسان را از تمام قیود آزاد کرده و عبادت مطلقه برای خدا را محقق کند.

 و نیز بتواند نقش تربیتی پیامبر را به عهده گرفته و افراد مستعد را به عالی ترین مدارج کمال برساند و در صورت مساعد بودن شرایط اجتماعی متصدی حکومت شود و قوانین اجتماعی اسلام را به طور دقیق و معصومانه اجرا کند.[91]

در این استدلال، امامت- به لحاظ بیان احکام و قوانین و معارفی که به وسیله پیامبر بیان نشده است و هم چنین نسبت به تربیت افراد مستعد و رساندن آنان به بالاترین مدارج کمال و نسبت به تحقق عبادت مطلقه خداوند و آزادی انسانها از تمام قیود- لطف ممکن است و به لحاظ احکام و قوانینی که بیان شده است و نسبت به حل اختلاف‌های ناشی از اینها، لطف مقرب است، زیرا عقلا امکان دارد که اختلاف واقع نشود، لکن عادتا واقع می‌شود. هم چنین امام نسبت به کسانی که از او تبعیت می‌کنند، لطف محصل خواهد بود.

رحمت و هدایت و لطف

برخی گمان کرده‌اند که برهان لطف غیر از وجوب هدایت و رحمت است در حالیکه از آنچه ذکر شد مخصوصا در لطف ممکن و روایت امام صادق و امام رضا علیهما السلام  بدست می‌آید که برهان لطف همان برهان رحمت و یا هدایت است. در قرآن هم علاوه بر وجوب لطف ، وجوب هدایت و وجوب رحمت به کار رفته است و به نظر می‌رسد فرقی نیست[92] بین وجوب هدایت که از آیه " ان علینا للهدی" (لیل، 13) و آیات دیگر به دست می‌آید و قاعده‌ی وجوب لطف که از آیه "ان الله لطیف بعباده"(شوری، 19) یا آیاتی که ذکر شد به دست می‌آید و وجوب رحمت که از آیه "کتب ربکم علی نفسه الرحمة" (انعام، 57) و آیات دیگر به دست می‌آید [93]، چون مراد از هدایت در آیه شریف مطلق هدایت است و در این صورت شامل هدایت تشریعی یعنی بیان شریعت و معارف وآنچه انسانها در رسیدن به کمال اختیاری خود به آن نیاز دارند هم می‌شود مثل وجود پیامبر و امام معصوم و معجزه و...

 و طبق تعریف لطف[94] -هر آنچه ایمان و عمل مردم به آن بستگی دارد- وجود پیامبر و امام معصوم و معجزه و... و بیان شریعت لطف خواهد بود. بیان شریعت از جهتی از مصادیق لطف ممکن است چنانکه وجود پیامبر و امام معصوم و معجزه و... از مصادیق آن است چون بدون بیان شریعت و بدون وجود پیامبر و...امکان عمل وجود ندارد وهم چنین بیان شریعت از جهتی (نسبت به احکام عقلی) لطف مقرب قسمی است. بنابر این وجوب هدایت تشریعی و آنچه انسان در رسیدن به کمال به آن نیاز دارد چیزی غیر از وجوب لطف نیست.

البته آیه وجوب هدایت و وجوب رحمت طبق بعضی از اقوال شامل موارد دیگری غیر از وجوب لطف هم می‌شود مثل هدایت و رحمت خداوند نسبت به غیر انسانها چون هدایت دردنیا در قرآن در سه معنای اعم و عام و خاص[95] به کار رفته است:

هدایت به معنای اعم به تمام موجودات تعمیم داده شده است، چه با شعورش و چه بی شعورش مثل آیه "الَّذِی أَعْطى‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى‏"(طه، 50) و آیه "الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدى‏"(اعلی، 3). هدایت به معنای عام و تشریعی که شامل مؤمن و کافر مى‏شود، و خداى سبحان راه را، هم به مؤمن نشان مى‏دهد و هم به کافر، هم چنان که خودش فرمود:"إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ، إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً"(دهر،3) و نیز فرموده:"وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى‏ عَلَى الْهُدى‏"(فصلت، 17) و این مسلم است که هدایت در این دو آیه و در آیات نظایر آن شامل غیر صاحبان شعور و عقل نمى‏شود

و آیه"إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدى‏ وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى‏"(لیل، 13)، با اطلاقش، هم شامل هدایت اجتماعى جماعت‏ها مى‏شود و هم هدایت فردى افراد، و با ضمیمه شدنش با دو آیه قبلى، هم شامل هدایت عمومى و تکوینى مى‏شود، و هم هدایت خصوصى و تشریعى انسان و روشن مى‏سازد که حق اشیا بر خداى تعالى یکى این است که آنها را تکوینا به سوى کمالى که بر ایشان مقدر کرده هدایت فرماید، و خصوص انسان را به سوى کمالش هدایتى تشریعى فرماید، حال چه اینکه بپذیرند و چه نپذیرند.[96]

و هدایت خاص که اختصاص به کسانی دارد که هدایت شده‌اند مثل آیه «وَ الَّذِینَ‏ اهْتَدَوْا زادَهُمْ‏ هُدی» (محمد، 17)

و رحمت، که عبارت است از افاضه نعمت بر مستحق و ایصال هر چیزى به سعادتى که لیاقت و استعداد رسیدن به آن را دارد.[97] هم معنای اعم و عام و خاص دارد:

رحمت اعم مثل آیه "و رحمتی وسعت کل شئ" و "کَتَبَ ربکم عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ"(انعام، 57) که مؤمن و کافر، نیکوکار و فاجر و با شعور و بى‏شعور همه بوسیله آن به وجود آمده و از ابتداى هستى و در مسیر وجودشان مادامى که وجود دارند بوسیله آن روزى مى‏خورند.[98]

رحمت عام مثل آیه "و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین "(انبیاء، 107) که شامل موجودات با شعور مثل انسان می‌شود مثل فرستادن شریعت و آنچه بندگان در طریق توحید و هدایت بدان نیازمندند[99].  

رحمت خاص "و کان بالمؤمنین رحیما"(احزاب، 43) که خود عطیه‏اى است که خداوند آن را تنها به کسانى مى‏دهد که داراى ایمان و عبودیت باشند، مانند حیات طیب و زندگى نورانى در دنیا، و جنت و رضوان در آخرت.[100]

نتیجه گیری

با توجه به آنچه گفته شد، امامت چون لطف است؛ بر خداوند واجب است که در هر زمانی امامی معصوم را برای مردم قرار دهد و بنابر این در دوران بعد از شهادت امام حسن عسکری علیه السلام تا زمان فعلی نیز ضرورت دارد امامی معصوم وجود داشته باشد و این مدعا که اثبات شد فقط با نظر شیعه منطبق است که قائل است الان امامی معصوم وجود دارد به نام حضرت مهدی که دوازدهمین جانشین پیامبر اعظم است و بخاطر موانعی که خود مردم ایجاد کرده و در نتیجه از فیض حضور او محروم گشتند، امام در غیبت بسر می‌برد و چنان چه آمادگى یارى از ایشان که آخرین ذخیره الاهى است را داشتند، هرگز از فیض حضور ایشان محروم نگشته و به لقاء ایشان نائل خواهند شد. پس وجود امام در هر شرایط، لطف است و عدم تصرف ظاهرى او در امور از ناحیه مردم است. به عبارت دیگر «وجوده لطف وتصرّفه لطفٌ آخر وعدمه منّا».

چنانچه خود امام زمان فرموده‌اند: وَ لَوْ أَنَ‏ أَشْیَاعَنَا وَفَّقَهُمْ اللَّهُ لِطَاعَتِهِ عَلَى اجْتِمَاعٍ مِنَ الْقُلُوبِ فِی الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ عَلَیْهِمْ لَمَا تَأَخَّرَ عَنْهُمُ الْیُمْنُ بِلِقَائِنَا وَ لَتَعَجَّلَتْ لَهُمُ السَّعَادَةُ بِمُشَاهَدَتِنَا عَلَى حَقِّ الْمَعْرِفَةِ وَ صِدْقِهَا مِنْهُمْ بِنَا فَمَا یَحْبِسُنَا عَنْهُمْ إِلَّا مَا یَتَّصِلُ بِنَا مِمَّا نَکْرَهُهُ وَ لَا نُؤْثِرُهُ مِنْهُم‏[101]؛ و اگر شیعیان ما- که خداوند براى طاعت خود توفیقشان دهد- در وفاى به عهدى که با آنان شده است یکدل بودند، هر آینه تشرّف آنان به یمن ملاقات ما به تأخیر نمى‏انجامید و هماى سعادت دیدار ما به خاطر معرفتى که آنان به حق و صداقتى که نسبت به ما دارند به سرعت بر فراز خانه آنها مى‏نشست. لکن ناملایماتى که از ناحیه آنان به ما مى‏رسد که ابدا مورد انتظار ما نیست آنها را از دیدار ما محروم گردانیده است».

 کتابنامه

قرآن

نهج البلاغه

 آمدی، سیف الدین، ابکار الافکار، دار الکتب، قاهره، 1423 ق.

ابن فارس، أحمد بن فارس‏، معجم مقاییس اللغة محقق / مصحح: هارون، عبد السلام محمد، مکتب الاعلام الاسلامی‏، چ اول‏، قم‏، 1404 ق.

ابن منظور، محمد بن مکرم‏، لسان العرب‏، محقق / مصحح: میر دامادى، جمال الدین‏، دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع- دار صادر، چ سوم، بیروت‏، 1414 ق‏.

استر آبادى‏، محمد جعفر، البراهین القاطعة فی شرح تجرید العقائد الساطعة، تحقیق مر ‏کز مطالعات و تحقیقات اسلامى، الأعلام الإسلامی‏، چ اول، قم‏، 1382 ش.

بحرانی، میثم بن علی بن میثم، النجاه فی القیامه فی تحقیق امر الامامه، مجمع الفکر الاسلامی، چ اول، قم، 1417ق.

---------، قواعد المرام، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، چ دوم، قم، 1406ق.

بغدادی، عبد القاهر، الفرق بین الفرق و بیان الفرقه الناجیه منهم، دار الجیل، بیروت، بی چا، 1408ق.

 تفتازانی، سعد الدین، شرح المقاصد، الشریف الرضی، چ اول، قم، 1409ق.  

جوادی آملی، عبد الله، تفسیر تسنیم، نشر اسراء، بی چا، قم، بی تا.

-------، فلسفه حقوق بشر، نشر اسراء، چ ششم، قم، 1389ش.

حسینی تهرانی، سید هاشم، توضیح المراد، انتشارات مفید، چ سوم، تهران، 1365ش.

حکیم، سید محمد باقر، الامامه و اهل البیت النظریه و الاستدلال، المرکز الاسلامی المعاصر، چ اول، قم، 1424ق.

حلی، علامه حسن بن یوسف، الالفین، الموسسه الاسلامیه، چ اول، قم، 1423ق.

-------، تسلیک النفس الی حظیره القدس، موسسه امام صادق(ع)، چ اول، قم، 1426ق.

-------، انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، الشریف الرضی، چ دوم، قم، 1363ش.

------، معارج الفهم فی شرح النظم‏، نشر دلیل ما، چ اول، قم، 1386 ش‏.

-------، مناهج الیقین فی أصول الدین‏، دار الأسوة، چ اول، تهران، 1415 ق.

حمصی رازی، سدید الدین، المنقذ من التقلید، موسسه النشر الاسلامی، چ اول، قم، 1412ق.

خرازی، سید محسن، بدایه المعارف فی شرح العقائد الامامیه، چ چهارم، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1417ق.

خمینی، روح الله، امامت و انسان کامل از دیدگاه امام خمینی، تدوین: فروغ السادات رحیم پور، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چ اول، تهران، 1381 ش.

دینوری، احمد بن داوود، اخبار الطوال، تار احیاء الکتب العربیه، چ اول، قاهره، 1960م.

راغب اصفهانى، حسین بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن‏، محقق / مصحح: داوودى، صفوان عدنان‏، دار القلم -الدار الشامیة، چ اول‏، بیروت- دمشق‏، 1412 ق‏.

ربانی گلپایگانی، علی، القواعد الکلامیه، موسسه الامام الصادق(ع)، چ اول، قم، 1418ق.

------، مجموعه مقالات کنگره شیخ مفید، شماره 89.

زارعی بلشتی، محمود، نقد برهان لطف و کاربرد آن در اثبات ضرورت نبوت، فصل نامه مشرق موعود، مرکز تخصصی آینده روشن، قم، سال هفتم، شماره بیست و پنجم، بهار 1392 ش.

سبحانی، جعفر، الالهیات علی هدی الکتاب و السنه و العقل، المرکز العالمی للدراسات الاسلامیه، چ سوم، قم 1412ق.

سبزواری، ملا هادی، اسرار الحکم، مطبوعات دینى‏، چ اول‏، قم‏، 1383 ش‏.

سید مرتضی علم الهدی، علی بن حسین، امالی، دار الفکر العربی، بی چا، قاهره، 1998م.

--------، الذخیره فی علم الکلام، موسسه النشر الاسلامی، بی چا، قم، 1411ق.

--------، الشافی فی الامامه، موسسه الصادق، چ دوم، تهران، 1410ق.

------، جمل العلم و العمل‏، مطبعة الآداب‏، چاپ: اول‏، نجف اشرف‏، 1387 ق‏.

شهرستانی، محمد بن عبد الکریم، الملل و النحل، الشریف الرضی، قم، چ سوم، 1364ش.

شعرانى‏، ابو الحسن، شرح فارسى تجرید الاعتقاد، انتشارات اسلامیه‏، بی چا، تهران‏، بی تا.

صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا(ع)، نشر جهان، چ اول، تهران، 1378ق.

طباطبایی، علامه محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، مکتبه النشر الاسلامی، چ پنجم، قم، 1417ق.

-------، المیزان‏ فی تفسیر القرآن؛ مترجم: سید محمد باقر موسوى همدانى‏، دفتر انتشارات اسلامى، چ پنجم، قم، 1374ش.

-------، شیعه (مجموعه مذاکرات با پروفسور هانری کربن)، مؤسسه بوستان کتاب، چ دوم، قم، 1387ش.

 طبرسی، فضل بن حسن، الاحتجاج، نشر المرتضی، چ اول، مشهد، 1403ق.

طوسی، شیخ محمد بن حسن، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، دار الاضواء، چ دوم، بیروت، 1406ق.

-------، تلخیص الشافی، انتشارات المحبین، چ اول، قم، 1382ش.

-------، العقائد الجعفریه، مکتبه النشر الاسلامی، چ اول، قم، 1411ق.

-------، الفهرست، موسسه نشر الفقاهه، چ اول، بی جا، 1417 ق.

طوسی، خواجه نصیر الدین، نقد المحصل، دار الاضواء، چ دوم، بیروت، 1405ق.

عاملی، محمد بن مکی(شهید اول) و علامه بیاضی، اربع رسائل کلامیه، تحقیق: مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامى‏، دفتر تبلیغات اسلامى‏، چ اول‏، قم‏، 1422 ق.

عبیدلی، سید عمید الدین، اشراق اللاهوت فی نقد شرح الیاقوت، میراث مکتوب، بی چا، تهران، 1381ش.

عسقلانی، ابن حجر، لسان المیزان، موسسه الاعلمی للمطبوعات، چ دوم، بیروت، 1390ق.

عسکری، سید مرتضی، معالم المدرستین، موسسه البعثه، چ چهارم، تهران، 1412ق.

فاضل، مقداد، اللوامع الالهیه فی المباحث الکلامیه، دفتر تبلیغات اسلامی، چ دوم، قم، 1422ق.

--------، ارشاد الطالبین الی نهج المسترشدین، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، بی چا، قم، 1405ق.

--------، الباب الحادی عشر مع شرحیه النافع یوم الحشر، موسسه مطالعات اسلامی، چ اول، تهران، 1365ش

--------، الاعتماد فی شرح واجب الاعتقاد، مجمع البحوث الاسلامیه، چ اول، بی جا، 1412ق.

-------، الأنوار الجلالیة فی شرح الفصول النصیریة، تحقیق على حاجى آبادى و عباس جلالى نیا، مجمع البحوث الإسلامیة، چ اول، مشهد، 1420 ق.‏

فراهیدى، خلیل بن أحمد، کتاب العین‏، نشر هجرت‏، چ دوم‏، قم، 1409 ق.

فیض کاشانى‏، ملا محسن، أصول المعارف‏، تعلیق، تصحیح و مقدمه: سید جلال الدین آشتیانى‏، دفتر تبلیغات اسلامى‏، چ سوم‏، قم‏، 1375 ش.

-------، علم الیقین فی أصول الدین‏، تحقیق و تصحیح: محسن بیدارفر، انتشارات بیدار، چ اول‏، قم، 1418 ق.

فخر رازی، عمر بن حسین، المحصل، دار الرازی، چ اول، عمان، 1411ق.

------، الأربعین فی أصول الدین‏، مکتبة الکلیات الأزهریة، چ اول‏، قاهره‏، 1986م.

-------، النبوات و ما یتعلق بها، مکتبة الکلیات الازهریة، تحقیق: دکتر احمد حجازی سقا، بی چا، قاهره، بی تا.

قاضی عبد الجبار، متشابه القرآن، مکتبه دار التراث، بی چا، قاهره، بی تا.

-------، شرح اصول الخمسه، دار احیاء التراث، چ اول، بیروت، 1422ق.

------، المغنی فی أبواب التوحید و العدل‏، تحقیق: جورج قنواتى...، الدار المصریة، بی چا، قاهره‏، 1965- 1962م‏.

قمی، قاضی سعید، شرح توحید صدوق، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چ اول، تهران، 1415ق.

لاهیجی، عبد الرزاق، گوهر مراد، نشر سایه، چ اول، تهران، 1383ش.

 شریف لاهیجی، محمد بن علی، تفسیر شریف لاهیجی، تحقیق: میر جلال الدین ارموی، دفتر نشر داد، چ اول، تهران، 1373 ش.

مازندرانی، مولی صالح، شرح اصول کافی، دار الکتب الاسلامیه، بی چا، تهران، 1388ق.

مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، موسسه الوفاء، بی چا، بیروت، 1404ق.

------، مرآة العقول‏، تحقیق: سید هاشم رسولى، ‏دار الکتب الإسلامیة، چ دوم‏، تهران‏، 1404 ق‏.

 محقق حلی، جعفر بن حسن، المسلک فی اصول الدین، مجمع البحوث الاسلامیه، چ اول، مشهد، 1414ق.

مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقاید، نشر سازمان انتشارات اسلامی، چاپ سیزدهم، بی جا، 1374ش.

-------، راه و راهنما شناسی، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ ششم، قم 1388ش.

مطهرى‏، مرتضی، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، بی چا، تهران‏، بی تا.

مفید، محمد بن محمد بن نعمان، النکت الاعتقادیه، الموتمر العالمی للشیخ المفید، چ اول، قم، 1413ق.

-------، اوائل المقالات فی المذاهب و المختارات، الموتمر العالمی للشیخ المفید، چ اول، قم، 1413ق.

مقدس اردبیلی، الحاشیه علی الهیات شرح الجدید للتجرید، دفتر تبلیغات اسلامی، چ دوم، قم، 1419ق.

ملا صدرا، مفاتیح الغیب، موسسه تحقیقات فرهنگی، چ اول، تهران، 1363ش.

-------، شرح اصول کافی، موسسه تخقیقات فرهنگی، چ اول، تهران، 1366ش.

------، شرح الهدایة الاثیریة، موسسة التاریخ العربى‏، تصحیح: محمد مصطفى فولادکار، چ اول‏، بیروت.‏

موسوی شفتی، سید اسد الله، الامامه، مکتبه حجه الاسلام شفتی، چ اول، اصفهان، 1411ق.

میلانی، سید علی، شرح منهاج الکرامه، مرکز الحقائق الاسلامیه، چ اول، قم، 1386ش.

نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، موسسه نشر اسلامی جامعه مدرسین، چ پنجم، قم، 1416ق.

نراقی، ملا مهدی، جامع الافکار و ناقد الانظار، انتشارات حکمت، چ اول تهران، 1423ق.

ابن حجر، لسان المیزان، نرم افزار مکتبة الشامله.

قزوینى‏، سید امیر محمد، الآلوسی و التشیع‏، مرکز الغدیر للدراسات الإسلامیة، اول‏، قم، ‏ 1420 ق‏.

شبر، سید عبدالله، حق الیقین فی معرفة الصول الدین، انوار الهدی، چ دوم، قو، 1424 ق.

نراقى، ملا مهدى‏، انیس الموحدین، تصحیح و تعلیق: آیت الله قاضى‏، انتشارات الزهراء، چ دوم، تهران، 1369 ش.

 علوى عاملى، میر سید محمد، ‏ لطائف غیبیه، مکتب السید الداماد، بی چا، بی جا، بی تا.

احمد بن یحیى بن مرتضى‏ طبقات المعتزلة؛ تحقیق: سوسنة دیفلد- فلزر، دار المکتبة الحیاة، بی چا، بیروت، بی تا.

 مظفر، محمد حسین، دلائل الصدق، مؤسسة آل البیت (ع‏)، چ اول، قم، 1422 ق.

قاضى عیاض / ملا على قارى‏، شرح الشفاء، تصحیح: عبد الله محمد خلیلى‏، دار الکتب العلمیة، چ اول، بیروت، 1421 ق.



[1]. الملل و النحل (شهرستانی)، ج‏1، ص 58.

[2]. همان، ج1، ص 78 و ر.ک: الفرق بین الفرق، ص 141.

[3]. الفهرست (شیخ طوسی)، ص 259.

[4]. رجال نجاشی، ص 307.

[5]. الذخیره فی علم الکلام، ص 197؛ اوائل المقالات، ص 59.

[6]. الاربعین؛ ج2، ص 260-263.

[7]. المغنی؛ ج 20، ص 200 -225.

[8]. تلخیص الشافی؛ ج1 ص 70-83 و الامامه؛ 135-148.

[9]. ر. ک: الالهیات، ج3، ص 53.

[10]. ر. ک: الالهیات، ج 3، ص 54.

[11]. بحار الانوار، ج5، ص 316.

[12]. العین، ج8، ص 428؛ معجم المقاییس اللغه، ج1، ص 28، مفردات الفاظ القران، ص 87، لسان العرب، ج12، ص 25.

[13]. مفردات الفاظ القران، ص 87.

[14]. العین، ج8، ص 428؛ معجم المقاییس اللغه، ج1، ص 28.

[15]. امامت و انسان کامل (امام خمینی)، ص 81.

[16]. شیعه (علامه طباطبایی)، ص 168؛ المیزان، ج1، ص 273-275؛ مجموعه آثار، ج3، ص 277-285 و ص 293-295.

[17]. بدایه المعارف، ج2، ص 9.

[18]. مفردات راغب، ص741.

[19]. معجم مقاییس اللغة، ج‏5، ص 250، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج‏4، ص 251؛ المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر، ج‏2، ص 553؛ لسان العرب، ج‏9، ص 316.

[20]. شرح الشفاء، ج1، ص 16، خطبة الکتاب..... ص 9.

[21]. همان؛ العین، ج7، ص 430؛ لسان العرب، ج9، ص 316؛ معجم مقاییس اللغة - قم، چاپ: اول، 1404ق.

[22]. الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، ص 130.

[23]. الذخیره... ص 186.

[24]. الوامع الالهیه... ص 227.

[25]. الاقتصاد فی ما یتعلق بالاعتقاد، ص 132 و ر. ک: الذخیره... ص 187 و اشراق الاهوت فی نقد شرح الیاقوت، ص 392 و باب حادی عشر، ص 166 و...

[26]. الانوار الجلالیه ص 141 و...

[27]. الالهیات، ج3، ص 53.

[28]. الامامه (شفتی)، ص 131.

[29]. برخی گفته اند اگر لطف نباشد، بنده طاعت را انجام نمی‌دهد یا اقرب به اطاعت نمی‌شود. ارشاد الطالبین، ص 277 و قواعد المرام ص 117.

[30]. الانوار الجلالیه، ص 143.

[31]. ر. ک: همان، ص 141.

[32]. الذخیره، ص، 190 و ر. ک: جمل العلم و العمل ص 33؛ الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد ص 135 و ر. ک: تلخیص الشافی، ج1، ص 89؛ کشف المراد، ص 325 و ر. ک: انوار الملکوت فی شرح الیاقوت، ص 154 و تسلیک النفس الی حضیره القدس، ص 174؛ المسلک فی اصول الدین ص 102؛ الباب الحادی عشر مع شرحیه النافع یوم الحشر و مفتاح الباب ص 33 و ر.ک: الانوار الجلالیه، ص 142 و ارشاد الطالبین الی نهج المسترشدین، ص 278 و الاعتماد فی شرح الواجب الاعتقاد، ص 88؛ قواعد المرام، ص 117؛ الحاشیه علی الهیات شرح الجدید للتجرید، 191.

[33]. الاربعین فی اصول الدین ج2، ص 259.

[34]. بعد از ذکر لطف مقرب و مقسم و وجوب آن، بحث جاری مجرای تمکین را مطرح می‌کنند و در بحث امامت لطف مقرب را واجب می‌دانند،(الاقتصاد فیما یتعلق باالاعتقاد، ص 131 و 136 و 168 و 297 و 298 و 300)؛ أنّ قاعدة التّکلیف یقتضی إیجابه کالتّمکین و التّکلیف ثابت فاللطف واجب. بیانه: أنّ من دعى غیره الى طعام و أراد تناوله و علم أنّه لا یقدم علیه إلّا بفعل یفعله الدّاعى من سیاسة أو تأدّب. فإنّه متى لم یفعل ذلک کان ناقضا لغرضه مبطلا لمراده و جاریا مجرى منعه من التّناول کذلک التّکلیف إذا علم اللّه تعالى أنّ مع فعل اللّطف یکون العبد ادعى إلى ما کلّف به، و مع ترکه یکون أقرب من الامتناع فإنّه متى لم یفعله کان ناقضا بغرضه و هو محال. و بعد احتجاج منکرین لطف را به این صورت بیان کرده و جواب می‌دهد: الثّانی أنّه لو کان واجبا لفعله بالکفّار و التّالى باطل و إلّا لآمنوا فالمقدّم مثله.

و الجواب أنّ اللطف لا یجب عنده الفعل بل یکون العبد أقرب الى الطّاعة. (انوار الملکوت، ص 154 - 157)؛ إن الإمامة لطف لانا نعلم بالضرورة بعد استقراء العرف أن الخلق إذا کان لهم رئیس قاهر یمنعهم عن القبائح فإن امتناعهم عنها أکثر من القلب واللطف یجرى مجرى التمکین‏. (المحصل، ص 596 و نقد المحصل، ص 419)؛ بعد از تقسیم لطف به لطف مطلق(محصل) و مقرب و وجوب لطف می‌گوید: لو لم یجب فعل اللطف، لکان البارئ مخلّا بما یجب علیه فی الحکمة، إذ لا فرق بین منع اللطف و عدم التمکین‏. (المسلک فی اصول الدین، ص 102)؛ لا بدّ فی کل فعل تناوله التکلیف من صحة ایجاده من المکلّف على الوجه الذی کلّفه، لأنّ ذلک تمکین فلا یحسن التکلیف إلا معه، و من شروطه تقویة القدیم تعالى دواعی المکلّف الى فعله باللطف و ما جرى مجراه مما لا ینافی التکلیف. و ذلک أیضا یجری مجرى التمکین فی الوجوب. ‏(الذخیره، ص 112)، إن منع اللطف کمنع التمکین فی القبح و استحقاق الذم. و هذه الجملة تقتضی وجوب اللطف‏ (191 و 228 و 410)؛ أنّ اللطف یجری مجرى التمکین» أى فی امتناع وقوع الفعل المکلف به من دونه‏ (اشراق الاهوت فی نقد شرح الیاقوت، ص 392 و 394)؛ (الآلوسی و التشیع، ص 296 و 361)

[35]. ر.ک: اشراق اللاهوت، ص 393. «أن‏ اللطف‏ لیس معناه هو ما حصل الملطوف فیه فإن اللطف لطف فی نفسه سواء حصل الملطوف فیه أو لا بل کونه لطفا من حیث إنه یقرب إلى الملطوف فیه و یرجح وجوده على عدمه و امتناع ترجیحه إنما یکون لمعارض أقوى هو سوء اختیار المکلف فیکون اللطف فی حقه مرجوحا». (کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، 326؛ اللوامع الالهیة، ص 228)

[36]. فصلنامه مشرق موعود سال هفتم شمار 25، بهار 1392، ص 56.

[37]. و انت تعلم ان هذا(لطفی که اگر میزبان انجام ندهد میهمان به ضیافت نمی‌آید و اگر خداوند انجام ندهد مکلف و بنده اطاعت نمی‌کند) یدل علی ان الطف فوق المقرب بل ما یتوقف علیه فعل الطاعات و الاجتناب عن المعصیات و عباراتهم فی ذلک مختلفة بعضها یدل علی هذا و بعضها علی انها مقرب. الحاشیه علی الشرح الجدید للتجرید، ص 192.

[38]. چنانکه آیت الله سبحانی بر این مطلب تصریح کرده‌اند: اللطف المقرب عبارة عن القیام بما یکون محصلا لغرض التکلیف بحیث لولاه لما حصل الغرض منه و ذلک کالوعد، و الوعید، و الترغیب و الترهیب، التی تستتبع رغبة العبد إلى العمل، و بعده عن المعصیة. و هذا النوع من اللطف لیس دخیلا فی تمکین العبد من الطاعة، بل هو قادر على الطاعة و ترک المخالفة سواء أ کان هناک وعد أم لا، فإن القدرة على الامتثال رهن التعرّف على التکلیف عن طریق الأنبیاء- مضافا إلى إعطاء الطاقات المادیة. و المفروض حصول هذه المبادی و المقدمات، غیر أن کثیرا من الناس لا یقومون بواجبهم بمجرد الوقوف على التکلیف ما لم یکن هناک وعد و وعید و ترغیب و ترهیب، فهذا النوع من اللطف قد وقع موقع النقاش بین المتکلمین. و الحق هو القول بوجوب اللطف إذا کان غرض التکلیف (لا غرض الخلقة)، موقوفا علیه عند الأکثریة الساحقة من المکلفین مثلا: لو فرضنا أن غالب المکلّفین، لا یقومون بتکالیفهم بمجرد سماعها من الرسل- و إن کانوا قادرین علیها- إلّا إذا کانت مقرونة بالوعد و الوعید، و الترغیب و الترهیب، وجب على المکلّف القیام بذلک ص ونا للتکلیف عن اللّغویة. و لو أهملها المکلّف ترتب علیه بطلان غرضه من التکلیف، و بالتالی بطلان غرضه من الخلقة. الالهیات، ج3، ص 52-53.

[39]. ر. ک: الحاشیه علی الهیات الشرح الجدید للتجرید، ص 162؛ توضیح المراد، ص 602؛ تعلیقه ی کشف المراد، آیت الله سبحانی، ص 108.

[40]. الالهیات، ج3، ص 56.

[41]. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص 325.

[42]. الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، ص 130.

[43]. الباب الحادی عشر مع شرحیه...، ص 165.

[44]. متشابه القرآن (قاضی عبد الجبار)، ص 737؛ شرح اصول الخمسه، ص 530؛ امالی (سید مرتضی)، ج2، ص 347.

[45]. اقول: اعلم انّ المعصوم یشارک غیره فى‏ الألطاف‏ المقرّبة و یحصل له زائد على ذلک لأجل ملکة نفسانیّة، لطف یفعل اللّه بحیث لا یختار معه ترک طاعة و لا فعل معصیة مع قدرته على ذلک‏. الباب الحادی عشر مع شرحیه النافع یوم الحشر و مفتاح الباب، ص 37.

[46]. و على ضوء ذلک فلیس هنا لطفان‏ مختلفان بل کلاهما فی الحقیقة أمر واحد، غیر أنّه إن ترتبت علیه الطاعة یکون محصّلًا، فکونه مقرِّباً فعل اللَّه سبحانه، و أمّا کونه محصّلًا أمر انتزاعی ینتزع منه بعد حصول الغایة. (کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد قسم الالهیات، ص 107). البته در جایی دیگر هر دو را امر انتزاعی دانسته است: و لیعلم أنّه لیس هنا لطفان مختلفان بل کلاهما فی الحقیقة أمر واحد، بید انّ ترتّب الطاعة علیه یکون محصِّلًا، و على ضوء ذلک فوصف الفعل بأنّه مقرب من الطاعة، أو وصفه بالمحصل لها، أمر انتزاعی ینتزع منه بعد حصول الغایة أو قربها. (رسالة فی التحسین و التقبیح العقلیین، 91)

[47]. فتجب عصمة الأنبیاء من وجوه ثلاثة:

الأوّل: أنّها لطف للأنبیاء فی التبلیغ الذی هو لطف مخصوص بهم؛ إذ اللطف ما یقرّب المکلّف إلى أداء التکلیف، و هی کذلک بالنسبة إلیهم.

و الثانی: أنّها لطف للمکلّفین فی تصدیق الأنبیاء الذی هو تکلیف بالنسبة إلیهم؛

الثالث: أنّها لطف لهم فی سائر التکالیف المعدّة لإیصال النعیم الأبدی؛ البراهین القاطعه، ج3، ص 20.

[48]. متشابه القرآن، ص 731 و مرآه العقول، ج2، ص 192 و تفسیر تسنیم، ج24، ص 441.

[49]. اربع رسائل کلامیه، ص 155 و النکت الاعتقادیه، ص 35.

[50]. قواعد المرام، ص 127 و الفین، ج1، ص 70.

[51]. شرح الاصول الخمسه، ص 33.

[52]. مناهج الیقین، ص 407 و المنقذ من التقلید، ص 297.

[53]. کشف المراد، ص 325.

[54]. می‌توان برای لطف محصل سه معنا در نظر گرفت: اول اینکه اگر این لطف باشد فعل محقق می‌شود یعنی لطف منجر به فعل می‌شود و به تعبیر دیگر لطف، محصل تکلیف و غرض است، با اختیار. مانند عصمت معصومین که این عصمت که لطف است منجر به فعل می‌شود یعنی خود لطف، محصل فعل است. دوم اینکه اگر این لطف، باشد ممکن است فعل محقق شود و ممکن است محقق نشود و بنابر این لطف منجر به فعل نمی‌شود ولی اگر محقق شد آن را لطف محصل می‌گویند. سوم اینکه لطف محصل را به کار ببرند و مرادشان همان لطف ممکن باشد(یسمی المحصل و... در کلام تفتازانی).

[55]. الاحتجاج، ج2، ص 337

[56]. بحار الانوار، ج11، ص 40.

[57] العقائد الجعفریه ص 247.

[58]. الانوار الجلالیه...، ص 145.

[59]. همان، ص 146.

[60]. الباب الحادی عشر مع شرحیه النافع یوم الحشر، ص 165.

[61]. شرح المقاصد، ج‏4، ص 321.

[62]. أبکار الأفکار فی أصول الدین، ج‏2، ص 205.

[63]. الحاشیه علی الهیات الشرح الجدید للتجرید، ص 162.

[64]. توضیح المراد، ص 601.

[65]. الإلهیات، ج‏3، ص 51.

[66]. بدایة المعارف الإلهیة فی شرح عقائد الإمامیة، ج‏1، ص 230.

[67]. رک: تفسیر تسنیم، ج24،ص 441.

[68]. بدایه المعارف، ج1، ص ص212 و 215 و ج2، ص22.

[69]. فلسفه حقوق بشر، ص 47 و ر. ک: گوهر مراد، ص 351.

[70]. همان؛ اسرار الحکم، ص 453 و 454 و گوهر مراد، ص 351.

[71]. گوهر مراد، ص 349 و ر. ک: تلخیص المحصل، ص 342 و اسرار الحکم، ص 453.

[72]. گوهر مراد، ص 349 و اسرار الحکم، ص 453.

[73]. البته در این برهان به صورت مستقیم در کبرا از حکمت استفاده نشده است ولی چون کبرای استدلال ذکر شده متوقف بر حکمت است از این رو این برهان را هم برهان حکمت نام نهادیم.

[74]. ر. ک: تفسیر تسنیم، ج24، 441؛ النکت الاعتقادیه، ص 35؛ الالفین، ص 249؛ الالهیات، ج3، ص 153 و المسلک، ص 101.

[75]. ر. ک: شرح فارسی تجرید الاعتقاد، ص 460 و الالهیات، ج3، ص 53.

[76]. تفسیر تسنیم، ج24، ص 441.

[77]. ر. ک: راه و راهنما شناسی، ج4، ص 156.

[78]. ر. ک: المیزان، ج2، ص 135 وج20، ص 57.

[79]. مصباح یزدی، فلسفه اخلاق، ص 28 و 29.

[80]. المیزان، ج 4، ص 111و 112؛ معنویت و تشیع، نقش ماورای طبیعت در جامعه، ص 99 – 106، انتشارات تشیع، چ اول، 1385، تحقیق: محمد بدیعی. فصلنامه معرفت کلامی، هادی صادقی، سال اول، شماره ۳، پاییز؛ رک: محسن کدیور، همایش یک روزه«دین و مدرنیته»،

[81]. مجموعه آثار، ج 3، ص 401؛ صادقی، هادی، درآمدی بر کلام جدید ص 262-272.

[82]. ر. ک: قواعد المرام، ص 117 و المسلک، ص 117.

[83]. رک: المیزان، ج13، ص 188؛ شرح الهدایه الاثیریه، ص 401؛ اصول المعارف، ص 167 و جامع الافکار، ص 459.

[84]. بدایه المعارف، ج1، ص 148، 151 و 232 و ر. ک اوائل المقالات، ص 59.

[85]. النجاه، ص 45.

[86]. ر. ک: النجاه، ص 45 و تلخیص الشافی، ص 70-73 و الشافی، ص 48-51 و معارج الفهم، ص 478.

[87]. المسلک، ص 192.

[88]. این که غرض خلقت معرفت کامل باشد هم با دلیل عقلی قابل اثبات است هم نقل آن را تایید می‌کند: قرآن می‌فرماید: ما خَلَقْتُ‏ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ (الذاریات: 56) و کنه عبودیت ولایت تامه و امامتی است که همان ربوبیت است، چنانکه امام صادق فرمودند: «االعبودیه جوهره کنهها الربوبیه»؛ شرح توحید صدوق(قاضی سعید قمی)، ج1، ص 476 و477 و امامت و انسان کامل، ص 73.

[89]. شرح اصول کافی (صدرا)، ج2، ص 467 و 507.

[90]. المیزان، ج17، ص 72 و 74، ج6، 226، شیعه (مجموعه مذاکرات با پروفسور هانری کربن)، ص 184، المحصل، ص 513 و 514، مفاتیح الغیب، ص 167، قواعد المرام، ص 125 و...

[91]. رک: آموزش عقاید، درس 37، الامامه و اهل البیت النظریه و الاستدلال، ص 33-42 و الالهیات، ج4، ص 29-38.

[92]. چنانکه علماء به این مطلب تصریح کرده‌اند :

1)       این آیه دلیل بر وجوب لطف است بر خداى تعالى. تفسیر شریف لاهیجی، ج‏4، ص 803.

2)       المؤلف: اللّطف عبارة أخرى عن قوله تعالى: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ‏ الرَّحْمَةَ (انعام، 57)و قوله تعالى: وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (الشمس: 8- 9) و قوله تعالى: إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدى‏ (لیل، 13)، الآلوسی و التشیع 296.

3)       و یدلّ على وجوبه [نصب امام ]علیه الکتاب و...أمّا الکتاب‏، فقوله تعالى: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ‏ الرَّحْمَةَ، و بالضرورة أنّ نصب الإمام رحمة. و قوله تعالى: إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدى‏ و لا ریب أنّ نصب الإمام من الهدى، أو مقدّمته، فیجب. دلائل الصدق، ج‏4، ص 251.

4)       و اعتقادنا أنّ اللّطف واجب فی حکمته و رحمته کما قال: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ‏ الرَّحْمة (انعام، 57). شرح أصول الکافی لمولى صالح المازندرانی، المقدمة، ص 9.

5)       ظاهر آیه شریفه«کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ‏ الرَّحْمَةَ (انعام، 57)" دلالت دارد بر وجوب رحمت و وجوب لطف بر حق تعالى، چه لطف از رحمت اوست، لطائف غیبیه، ص 197.

6)       ان اللّه تعالى لم یکل الانسان الى عقله وحده...أرسل اللّه الأنبیاء و الرسل رحمة بالناس لتنظیم أمور المعاش، یقول القاضى عبد الجبار بن أحمد فى شرح الأصول الخمسة: ان البعثة لطفا من اللّه بعباده و أن ارسال الرسل واجب على اللّه تعالى لمصلحة المکلفین. و یبدو أن الدلیل عنده هو قوله تعالى: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ‏ الرَّحْمَةَ (انعام، 57). النبوات و ما یتعلق بها، ص 7.

7)       فإذا علمنا- بدلیل عقلی قاطع- أنه تعالى حکیم، استتبع ذلک و استلزم العلم بأنه لطیف‏ بعباده‏، حیثما یبطل غرض الخلقة أو غرض التکلیف، لو لا اللطف‏.(الإلهیات على هدى الکتاب و السنة و العقل،ج‏3، ص 58).

8)       یذکر المتکلمون و الباحثون فی علم الکلام بأن مرجع هذه القاعدة إلى أنّ اللّه تعالى لطیف‏ بعباده‏، و هذه ص فة للّه تعالى أشار إلیها القرآن الکریم فی عدد من الموارد، منها قوله تعالى: اللَّهُ لَطِیفٌ‏ بِعِبادِهِ‏ (شوری، 19) إذ من الواضح فی القرآن الکریم الإشارة إلى أنّ النبوة و الإمامة التی هی امتدادا لها- على ما أشرنا فی هذه النظریة- تمثل رحمة للنّاس، لقوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ‏ (انبیاء، 107)، إذن فمجی‏ء النبی و من بعده الإمام الذی یقوم بدوره- کما أشرنا فی هذه النظریة- یکون رحمة، و إذا کان رحمة، فیمکن أن تطبق هذه القاعدة العقلیة أو الشرعیة على هذا المصداق، فیقال بأنّ وجود الإمامة یمثل رحمة و لطفا من قبل اللّه تعالى، فلا بد أن یصدر منه تعالى هذا اللطف و ینصب الإمام.و کذلک ما ورد- أیضا- فی قوله تعالى: وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ* إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذلِکَ خَلَقَهُمْ (هود، 118 و 119)، فإنّ هذه الآیة الکریمة تشیر- أیضا- إلى حقیقة أنّ الإمامة رحمة. و هنا یلاحظ أنّ بعض المتکلمین یرجع القاعدة إلى اللطف، بمعنى الرحمة و الکرم و الجود، و لکن بعضهم یرجعها إلى الحکمة. الإمامة و أهل البیت ع النظریة و الإستدلال، ص 105.

9)       براى لزوم لطف دو وجه است: اول: خداوند تعالى خودش درقرآن مجید در چند مورد از آن خبر داده و فرموده: «اللَّهُ لَطِیفٌ‏ بِعِبادِهِ‏ (شوری، 19»، و فرموده: «هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ (بقره، 163)» و فرموده: «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ (نمل، 73)»، و فرموده: «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکى‏ مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً (بقره، 64)»، و فرموده: «کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلى‏ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ (انعان 57)»، و غیر از اینها از آیات شریفه؛ و تخلّف در خبرهاى خداوندى محال است، پس لطف به مقتضاى اخبار بارى تعالى لازم است قطعا. أنیس الموحدین، ص 88 و 99؛ آیت الله شهید قاضی.[لو لا فضل الله و رحمته علیکم لاتبعتم الشیطان الا قلیلا(نساء، 83)]

10)    «الله لَطِیفٌ‏ بِعِبادِهِ»‏(شوری، 19)أی یفعل ما هو لطف بحالهم فقد وصف نفسه بذلک: وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِیلًا (نساء، 122)؛ لأن نقض الغرض و هو ترک فعل یحصل به غرضه بالسهولة قبیح، فلا یترکه تعالى لأنه العلیم الحکیم القدیر، و لعل المراد باللطف الواجب ما لا یتم التکلیف بدونه کإرسال الرسل و الأنبیاء و نصب الأئمة و الأوصیاء علیهم السّلام فی کل زمان لما یأتی من وجوب الأصلح على اللّه و وجوب نصب الحجج عقلا و نقلا؛(حق الیقین فی معرفة أصول الدین، ص 108).

11)    و قیل: هو اللطیف، لانّه فاعل اللطف و هو ما یقرب معه العبد من الطاعة و یبعد عن المعصیة، و اللّه لطیف‏ بعباده‏، ای موفق لهم و فاعل بهم ما یقرّبهم الى طاعته ثم الى دار کرامته و رحمته و یبعّدهم عن معصیته ثم عن دار غضبه و عذابه، و ذلک لانّ الانسان بالعلم و الطاعة یتلطف قلبه و یتنوّر ذاته فیستحق القرب و الکرامة، و بالجهل و المعاصی یتکثف قلبه و یستظلم ذاته فیستوجب البعد و العذاب؛ (شرح أصول الکافی لصدر المتألهین،ج‏3، ص 273).

12)    اعلم: أنّ اللّه- عزّ و جلّ- لا یفعل بعباده إلّا ما هو أصلح لهم، لأنّه سبحانه لطیف‏ بعباده‏، رءوف بهم، و هو قادر حکیم؛ (علم الیقین فی أصول الدین، ج‏1، ص 293).

13)    ذلک لأن اللطف و هو الرحمانیة و الرحیمیة بالعباد، ناش عن کماله المطلق‏؛ (بدایه المعارف، ج1، ص 148، 151 و 232.)

[93]. البته ممکن است رحمت را علت وجوب هدایت و وجوب لطف بدانیم چنانکه شیخ مفید وجوب لطف را از باب رحمت دانسته است؛ (ر.ک: اوائل المقالات، ص 59؛ شرح أصول الکافی لمولى صالح المازندرانی، المقدمة، ص 9؛ الإمامة و أهل البیت ع النظریة و الإستدلال، ص 105). و حتی می‌توان حکمت و رحمت را علت لطف و لطف را علت هدایت دانست. به تعبیر دیگر هدایت نتیجه برهان رحمت و یا لطف است.

[94]. ر.ک: همین مقاله، ص 8، 11، 12 و 16.

[95]. هدایت خداوند نسبت به انسان [در دنیا و آخرت ] چهار قسم است یعنی علاوه بر سه قسم بالا شامل هدایت در آخرت نیز هست؛ مفردات ألفاظ القرآن؛ ص 835 و 836. البته با هدایت تکوینی که در برخی از آیات (سجده، 24 و انبیاء، 73 و...) ذکر شده است، هدایت در قرآن پنج قسم خواهد بود.

[96]. ترجمه المیزان، ج 4، ص 47 و 48.

[97]. همان، ج 7، ص 36.

[98]. رک : همان، ج 8، ص 357 و 358.

[99]. فرهنگ شیعه، ص 237

[100]. رک : ترجمه المیزان، ج 8، ص 357 و 358.

[101]. الاحتجاج، ج2، ص 499.